۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

علامه بلخي و نگاهي او به جوان



بی رنج و محنت نگذرد یکدم زایّام جوان
زهر جفای زندگی شهد است برکام جوان
علامه شهید سید اسماعیل بلخی ، در بیت فوق طول حیات و زندگی جوان را در آمیخته  و توئم با محنت و رنج دانسته و بدین باور است که تمامیی زنج و محنت را که نابسامانی های زمان براو تحمیل می کند و حتا زهر جفای زندگی ، در کام و ذایقه جوان شیرین و شهد بوده و آن را با جرئت سر میکشد.
بدون شک ، زندگی جوان عاری از مشکلات نبوده و درهر قدم این مسیر ، دشواری ها و خطرات نهفته است و بیم آن میرود ، کمر جوان را خم کند ، او را از حرکت باز دارد ، مانع رسیدن او به اهداف متعالی اش گردد و حتا ممکن است بر اثر فشارها و شکنجه های زندگی ، جوان خسته شده و خود را از درگیری های زندگی کنار بکشد .
اما علامه بلخی جوان کسی را میداند که او از رنج و محنت استقبال می کند ، از رنجها و درد هادرس می گیرد ، جوان بدین باور است که زندگی  عجین شدۀ با درد ، محنت و رنج است ، پس باید خود را با تمام نابسامانی های زندگی عیار نموده و وفق داد ، جوان میداند که بجز مقابله ، تهاجم و صبر در مقابل رنج و درد راهی وجود ندارد .
همین جوان است که  از شکست های درد آور، بسوی موفقیت های بی پایان  پرواز میکند ، همین جوان است که کوله بار مسوولیت اسلامی و انسانی بدوش ، جان میدهد ، همین جوان است که برای انجام مأموریت و رسالت که دارد ،در زندانها می پوسد ولی صحنه را ترک نمی کند  ، هین جوان است که برعلیه نابسامانی های زمانش قیام نموده و مسیر جدید را برای آسایش ملتش باز نموده و راهای نو  را گام میزند. همین جوان است که قالبهای کهنه اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی ، دینی و علمی را در هم شکسته و قالبهای نو ، جدید و متناسب با نیاز زمان پی می ریزد ، همین جوان است که در مقابل ظلمت غالب شده و  خورشید معرفت از شام او طلوع می کند ، علامه بلخی چه زیبا در وصف این جوان موفق سخن میگوید :
در تنگنای امتحان مغلوب ظلمت کی شود
انوار صبح معرفت پیداست از شام جوان
زندگی برای جوان میدان مبارزه بوده  و اسلحه ای که در این مبارزه بکار گرفته میشود تفکر و اندیشه اوست ، زندگی میدان جنگ اندیشه هاست و جوان با اسلحه جدید  وارد آن می شود ، گذشتن از خود شرط  اول جوان بودن  و شرکت در این میدان است ، علامه بلخی جوانان را که ظاهرا جوان جلوه می نماید ولی ایثار و فداکاری نداشته باشد ، جوان نمیداند چنانچه می فرماید:
آنکس که از خود نگذرد نام جوان بر وی منه
شرم است هر  بیدرد را برخود نهد نام جوان
از خود گذشتن برای چه ؟ برای چه باید خود را فدا کرد؟ فداکاری و ایثار برای چه ؟ بدون شک فداکاری برای ارزشهای اسلامی و انسانی ، ایثار برای حفظ کرامت انسانی ، گذشتن از خود برای اینکه جامعه انسانی به ارزشهای بالاتر دست یابند، فدا کردن خود برای حفظ هنجار های اسلامی و انسانی ، تحمل رنج ها و محنت ها برای اینکه دیگران از آنها دور باشند و به رنج انداختن خود برای آسایش دیگران ، از دیگر خصوصیات و اوصافی است که علامه بلخی برای جوان بر می شمارد.
از جانب دیگر به باور علامه کسانیکه " درد " ندارند  و بی درد هستند ، آنها را جوان ندانسته و شرم آور میداند که آنان خود را جوان بنامند، پس این درد چیست ؟ و چه تأثیرات می تواند داشته باشد ؟ چرا داشتن درد یکی از اوصاف جوان بودن شمرده می شود؟
در اینجا مقصد از درد ، درد روحی است ، نه درد جسمی و درد روحی یعنی احساس محرومیت ,احساس عقب ماندگی از رقیب, احساس که تلاش , حرکت , بیداری , بصیرت وبینائی را درپی دارد, احساس داشتن آنچه راکه باید داشته باشیم امّا نداریم ,احساس بودن آنچنان راکه باید باشیم ولی نیستیم , احساس محروميت در واقع اولين قدم نجات از محروميت است.
هرگاه این احساس های پاک ومقدس ازفرط نابسامانی، روی یک فرد هجوم آورده و تراکم یابد و روح اورا ناآرام , متحرک , انقلابی ,گستاخ وپرشور گرداند , همین احساس ها " درد" وآن فرد حسّاس " دردمند " گفته میشود ، چنانچه حضرت شاملو می فرمایدکه : " کوه با نخستین سنگ آغاز می شود و انسان با نخستین درد"
بنا براین داشتن درد یکی از ویژگی های مهم جوان بوده و از اهمیت خاص برخوردار است ، بدون شک جوان تا احساس محرومیت نکند ، از محرومیت نجات نمی یابد ، جوان تا زمانیکه جهل و دانی خودش را احساس نکند ، دانا نمی شود و نبود درد ، دردیست بی درمان، چنانچه علامه ميفرمايد :
نكته اي زرباب درد آموختم
دردبي دردي ، بلايي بوده است
از خصوصیات دیگر جوان ، خواسته های بی پایان جسمی اوست که در قالب امیال جنسی تبارز می یابد ، خطر ویرانگر و نابود کنندۀ که همواره جوان را تهدید به نابودی می کند ، پاسخ مثبت گفتن به خواسته های نا مشروع و ناهنجار جنسی است که جوان را به یک بوالهوس تبدیل نموده وصفت حیوانی را در او رشد می دهد .
دین اسلام به نیازمندی جنسی انسان بی توجه نبوده و نه چون بودا و راهبین آنرا نادیده گرفته است و نه هم همانند مکتب سکس والیته فروید ، اشباع آن را بدون قید و شرط دانسته است ، بلکه حد اعتدال را رعایت نموده و خواسته است این نیاز انسان از طریق ازدواج و انتخاب همسر اشباع گردیده و نظام خانواده پایه گذاری شود.
علامه بلخی ، بوالهوسی را از شأن جوان دور دانسته و او را از قید و بند زلفان که آویزه هر دستی می شوند و فاقد ارزشهای متعالی انسانی اند ، بدور دانسته و آزادی مشرب را سرو گل اندام جوان میداند:
چون بوالهوس که میرود در بند زلف هر صنم
آزادی مشرب بود سرو گل اندام جوان
همین جوان واقعی و موفق که از قید و بند زلفان شهوت نجات یافته است می تواند جام هوس و شهوت را ، که حتا محفل یاران دغل بازش را آراسته و زینت کاذب داده است بشکند:
در بزم یاران دغل ، جام هوس را بشکند
جام شهادت می دهد آخر سرانجام جوان
جوان ،  روشنفکر زمانش بوده و برعلیه جمودی اندیشه ها یورش بورده و حصار های آهنین اندیشه ها را در هم شکسته است ، جوان مجاهد قرن خود بوده و زنجیر های جهل دیو سیاه ، که فرمان قتل او را صادر کرده بودند پاره نموده  و فرشته نجات مردم از گمراهی بوده  و این افتخارات با قبول زندانها و شکنجه ها بدست آمده و دشواریهای سخت را تحمل نموده و بعد از اعدام شان جشن رهایی از قید و بند تحجر و جهل بپا کرده اند ، گویا گفته علامه بلخی تحقق یابیده که میگفت :
هم محتسب ، هم مستبد باید بداند که عاقبت
جشن دیگر دارد زپی امروز اعدام جوان
امروز که حکومت استبدادی وجابرانه نیست ، ظلم و استبداد نیست ، اختناق ، جور و اجحاف نیست ، پس اعدام جوان به چه معنا میباشد؟ سخن گفتن از اعدام جوان یعنی چه ؟
بدون شک اعدام اندیشه ها خطرناک تر از اعدام جسمها  هست ، اعدام اندیشه هاست که جامعه را دچار رکود فکری می کند ، اعدام اندیشه های جوان به منزله گرفتن روح متحرک جامعه است ، كه محتسب  زمينه آن را فراهم نموده و مستبد شخصيت وانديشه ها را بدار ميكشد.
اگر انديشه هاي جوان اعدام و مسموم نشوند و قدرت باالقوۀ که در آنان هست ،  به انرژی باالفعل تبدیل گردد میتواند تحول عظیمی در عرصه های مختلف باز سازی زندگی ایجاد نماید و مسیر دشواری را باسرعت بپیماید و تنها جوانان افغانستان می توانند این کشور را ، بازسازی نموده و اقتدار بخشند :
از دوری منزل مرا واعظ ، مترسان آنقدر
صدساله ره طی می کند باعزم ، یک گام جوان.
بنا بر اين نقش جوان در مسير رسيدن به كاروان تمدن بشريت كليدي است و اكنون جوان قافله سالار كارواني مي شود كه بدليل گم كردن راه از ديگران عقب مانده است و او در صورت موفق است كه را درست را تشخيص داده و انتخاب نمايد و اگر خود راه را گم كند ،چه خدمتي به ره گم كردگان انجام خواهد داد؟
هان اي جوان ! بكوش بيابي رهي درست
گم كرده ره به مردم ره گم چه ميكند؟

هیچ نظری موجود نیست: