۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

انسان دوستی در اشعار علامه شهید سید اسماعیل بلخی


طرفدار بشر هرگز مخوانش

هرانکس خود پرستی اشتغال است

تبری جو زاستبداد و اهلش

که شاخ کبر آخر پایمال است

به ظالم خصم بر مظلوم یاور

همین قانون پاک اعتدال است

علارغم اینکه انسان فطرتاً خود خواه ؛ خود پرست و سود جو است ؛ فرصت مهار کردن این بعد ناشایت برایش داده شده و میتواند خود خواه ؛ نه ؛ بلکه عدالت خواه باشد. این حالت زمانی برای انسان رخ میدهد که آنچه را به خود می پسندد به دیگران هم روا داشته و از محنت همنوع خودش رنج برد.

علامه شهید بلخی در ابیات فوق خود پرستی را در تضاد با طرفدار بشر بودن؛ دانسته و کسانیکه همه چیزرا برای خود و یا همانند هتلر برای نژاد خاص خودشان میجویند ؛‌ از میان طرفداران بشر ؛ بیرون کشیده و خارج میداند و در عین حال برائت و دوری از استبداد را ضروری دانسته و دست های آسمان خراش آن را شکننده توصیف نموده و دشمنی باظالم و دفاع از مظلوم را قانون پاک و توشیح شده حکومت عدل میداند.

بدون شک ماهیت و انگیزه پیدایش و شکل گیری حقوق بشر در جهان معاصر ؛ دفاع از مظلوم است و او کسی است که بناحق جان و مال شان گرفته شده ویا حقوق را که بعنوان یک انسان دارد ٰ‌توسط افراد ظلم آفرین ؛ زیر پا گردیده است و ظالم در دادگاه بشري مجازات گردد تا عبرت براي ديگران شده و ظلم صورت نگيرد.

اين جاست كه دفاع از حقوق اساسي انسان ؛ كه او به لحاظ انسان بودنش دارد ،‌دفاع از كرامت انساني اوست و دفاع از ارزشهايي است كه او بدون در نظر داشت ، ‌لسان ،‌ مذهب ،‌ نژاد و جنسيت دارا مي باشد و در واقع نوع پرستي و انسان دوستي و خدمت به انسان است.

علامه شهيد بلخي ، اساس انسانيت را خدمت كردن به آدميت ميداند چنان ميفرمايد:

آدميت چه بود ، خدمت آدم كردن

نه كه رم دادن همنوع ، و يا رم كردن

از اين روست كه علامه شهيد بلخي انديشه كساني را كه مشوق به رهبانيت ، رياضت و انزوا ؛ اند و ميخواهند بهشت را از راه دعا ، نماز و اوراد مخصوصه بدست آورند ، بباد انتقاد گرفته و رضايت خالق را مشروط به رضاي خلق ميداند و لو آن خلق وابسته به هر نژاد و كيشي باشند ، علامه چه زيبا بيان ميدارد:

تا چند بازبان شده ايم آشناي خلق

خوش تر كه دل كنيم به غم مبتلاي خلق

سهو است پند صوفي و تمجيد انزوا

باشد رضاي خالق ما در رضاي خلق

بنابراين از ديد علامه ، ‌رضايت خدا فراهم نگردد مگر آنكه رضايت خلق او كه جامعه انساني است حاصل شود و رضايت خلق خدا بدست نيايد مگر اينكه از حقوق آنان دفاع صورت گرفته و از مظلوم در سايه محكوميت ظالم حمايت انجام گيرد.

علامه آن دل را که در آن درد خلق نیست ؛‌ مانند قبری میداند که از آن بوی عفن و آزار دهنده بیرون می آید و مایه عبرت است:

قبر است آن دلی که در آن درد خلق نیست

عبرت از این قبور گرفتن ضرورت است

او غفلت و بی خبری از ضعیفا و یتیمان را خطا میداند چنانچه میفرماید:

غفلت بسی خطاست ز ایتام خشک لب

ای آنکه خون خلق تورا باد غبغب است

اما امروز ؛ از خلق خدا بعنوان وسيله ، براي رسيدن به هدفهاي غير انساني استفاده صورت مي گيرد ، مردم قرباني خواسته هاي خود پرستانه كساني اند كه ادعاي رهبريت و زعامت خلق را تكيه كلام شان ساخته اند.

کسانیکه اداعای رهبریت مردم را دارند ولی خون خلق را میچوشند؛ به تجمل گرایی روی آورده اند ؛‌داد از اسلام میزنند ولی رفتار شان پلید تر از رفتار منکران آن است ؛ با تثبیت خود شان خلق را از صفحه روزگار منفی میکنند و به خلق بی توجه اند و زمانی توجه میکنند که به مردم نیازمند باشند مانند گرفتن رآی شان ؛‌ این ها موارد اند که روح را به آتش میکشد و خنده را بگریه مبدل میسازد ؛‌ مغاره نشینان بامیان در فصل سر زمستان خیلی در دناک است ؛‌قضایای شیر پور کابل ویرانی خانه های مردم و کاخ سازی وکیلان و وزیران از آنهم دردناک تر؛ آیا آنان از پول شخصی شان بلند منزل ساخته اند یا از پول بیت المال؟

اسلام دینی است که همواره با تجمل گرایی مبارزه نموده و شاگردان راستین این مکتب برکاخها حمله برده اند که نمونه آن را میتوان در زندگی و مبارزات ابوذر غفاری جستجو نمود ؛‌ ابوزر خطاب به خلیفه مسلمین ! که به کاخ نشینی روی آورده است و کاخ مجللی ساخته میگوید : ای عثمان ! " اگر این کاخ را از مال خودت ساخته ای اسراف کرده ای و اگر از بیت المال خیانت "

مگر استفاده از مال بیت المال خیانت نیست ؟ مگر ویران کردن خانه های مردم ظلم نیست ؟ مگر صد ها دل را براي تجليل بزم شان خونين نساخته اند ؟ علامه بلخي گويا صريح به اين نكته اشاره نموده و ميگويد:

هزاران دل شود خون تا كه بزمي دلكشا گردد

جدا هرزخم دل ، بر بزم ساز دلكشا خندد

قايد مردم نشايد گفت آنكس را كه او

باني تعمير خود شد از خراب ديگري

خويش را هردم مكن از خون مردم كامياب

تانياشامد زخونت كامياب ديگري.

چه کسی را میتوان رهبر خلق خطاب کرد ؟ چه کسی میتواند ادعا کند که من رهبر و رهنمای خلق هستم ؟ آیا آنکس که خون خلق میخورد ؛ رهبر خلق است؟ آنکه از دست مزد بیچارگان و ضعیفان کاخ مجلل ساخته است؟ ویا آنکه بعد از مرگ یک جوره نعلین و یک عینک شکسته برای فرزندان خودش به ارث میگزارد در حالی که زمام دار یک کشور است؟ کدام یک ؟ کسانیکه در کشور ما ادعای رهبری دارند ؛ شبه کدام یکی هستند؟

علامه شهید بلخی خطاب به خلق خدا و مردم میگوید که رهبر تو آنکس نیست که راحتی خودش را در رنج تو جستجو می کند ؛‌ تورا به زحمت می اندازد تا خودش و نسلهای آینده اش به راحتی زندگی نمایند ؛‌ او طبیب تو نیست ؛‌ از او مرهم زخمهای دلت را در خواست مکن:

نیست رهبر بتو گر راحتش از زحمت توست

از طبیبی که خورد خون تو مرهم مطلب

بنا براین انسان دوستی و نوع پروری در کشور ما واژه های معلق در هوا اند و مصداق عینی خودشان را پیدا نکرده اند و انسانی تا هنون ظهور نکرده تا چهره عملی این واژه ها از وجود او سر برآورده و مرهم دل زخم های مردم شده باشد ؛ همه جا و همه کس خود خواه و قوم پرست است و جای انسان دوستی و نوع پروری بگفته علامه بلخی ؛ خالی است:

ای نوع پرستی به جهان جای توخالیست

مخصوص در این عصر وزمان جای تو خالیست

و در هر گوشه دنیا هرکسی فریاد انسان دوستی را سر میدهد ؛‌ بعدتر دیده می شود که انگیزه اش استعمار دیگران است نه خدمت به دیگران ؛‌بگفته علامه شهید :

هرکرا دیدم که شد غموار نوع

در دماغش غیر استعمار نیست

امروز در عوض این که دست ضعیفان توسط قدرتمداران گرفته شود ؛ خون آنان برای آسایش چند تن ریخته شده و قانون عدل که همان دفاع از مظلوم است زیر پا می گردد ؛ بقول شهید بلخی :

خون ضعیفان ریختن بهر مفاد چند تن

این جور بر بیچارگان از اهل ایمان کی رسید

ویا در جای دیگر اشاره بدین دارد که خون ضعیفان چگونه در بانک دیگری سرمایه گزاری می بشود:

پرکرده یکی بانک خود از خون ضعیفان

در بانک دیگری خون جگر افتاد

در این جاست که علامه ؛ انسان بودن را بدون صبغه انسانی محال میداند و صبغه انسانی همان پاک کردن وجود خود از رنگ وبوی حیوانیت است:

انسان نتوان بودن بی صبغه انسانی

بزدای نخست از خویش خاصیت حیوانی

آنان که بمردم ظلم روا داشته و میدارند ؛ ظلم و جور شان در تاریخ بشر و حافظه طبیعت ثبت شده و حتی با خاک مرگ پنهان نمیگردد ؛بقول علامه:

پرده داری کی تواند خاک بربیداد گر

نام بد باقیست گر ارباب استبداد مرد

وای بر احوال آن خونخوارکاو بعد مرگ

خلق گویندش که گرگ آکل اکباد مرد

بنا براین کسانیکه انسانی زندگی می نمایند ؛ انسانی می میرند و انسانها در عزایش متأثر می شوند ودر طول حیات شان از محنت همنوع و رنج همسایه شان که همان انسان است ؛‌محزون اند و عصای دست ضعیفان :

باقدرت و توان زبر ناتوان مرو

آری عصای کور گرفتن ضرورت است

ویا تمثیل انسان دوست:

چسان آسوده بتوان خفت " بلخی "‌

دل همسایه گر سیلاب غم داشت

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

برنامه تحکیم روابط بین حکومت و ملت در ولسوالی شبر

برنامه تحکیم روابط حکومت با ملت ، از طرف بنیاد انکشاف آغاخان در تاریخ 22 ماه عقرب مطابق با 13 ماه نوامبر سال 2010 در ولسوالی شبر ، با حضورداشت مقام ولایت بامیان محترمه دکتر حبیبه سرابی ،ریاست های دولت ، نمایندگان مردم درشورای ولایتی ، و شوراهای انکشافی محلی ،  به منظور استحکام روابط بین حکومت محلی و مردم ولسوالی مذکور ، تدویر یافت.
دکتر حبیبه سرابی در صحبت هایش ، نقش مردم را در حکومت مشارکتی برجسته خوانده و خواهان سهمگیری بیشتر مردم در امور بازسازی ، نوسازی و جلوگیر از آلوده شدن محیط زیست گردیده و ازدفتر ولایتی  بنیاد انکشافی آغاخان در بامیان که چنین برنامه ای را راه اندازی نموده ، قدر دانی نمود.

 عطامیر " محتاط " مسوول بخش انکشاف اجتماعی بنیاد انکشافی آغان در ولایت بامیان و پروان که اهداف برنامه را تشریح مینمود ، در قسمت از بیانات شان فرمودند که این برنامه در ولایت بامیان ولسوالی های پنجاب ، ورس و شبر و در ولایت پروان در ولسوالی شیخ علی و سرخپارسا  در دومرحله تطبیق میگردد که هدف آن استحکام روابط دولت با ملت ، دریافت مشکلات توسط نهادهای محلی ( ولسوالی ، شوراهای انکشافی ) ، ارایه آن به حکومت وساختن پلان سال آینده مطابق با نیازمندی و مشکلات مردم می باشد.
محمد عظیم فرید ، ولسوال ولسوالی شبر  در ضمن خیر مقدم به مهمانان گرامی گفت " در ولسوالی شبر تغییرات زیادی رونماگردیده و کارهای زیادی صورت گرفته است که در این میان نقش بنیاد انکشافی آغان برجسته می باشد".
فیض محمد " صباح " مسوو تطبیق برنامه تحکیم روابط حکومت با ملت در ولسوالی شبر میگوید که این برنامه مرحله  دوم است که در این ولسوالی راه اندزی شده و ما بستر را ساخته تیم تا حکومت  و مردم برای درک و حل مشکلات همدیگر صحبت نمایند و طرح نو برای حل مشکلات بریزند.
از سوی دیگر تعداد زیادی از مردم ولسوالی شبر از رفتن خانه و زمین های شان در نقشه سرک شکایت داشته و خواهان توجه دولت در جبران خسارات شان گردیدند ولی تا هنوز از طرف حکومت برای هیچ یکی از آسیب دیدگان همکاری صورت نگرفته است.

از اقبال آموختم

در ضمن عرض پوزش از کوتاهی های قبلی و عدم حضورم ، میخواهم با ابیات علامه اقبال لاهوری دوباره کارهایم را آغاز نمایم:

زندگی اندر خطر ها زندگیست
بی خطر ها زندگی شرمندگیست
در جهان نتوان اگر مردانه زیست
همچو مردان جان سپردن زندگیست