۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

مولوی و نگاه او بدوست

دوستی ابله بتــــراز دشمنیست
او به هر حیله که دانی راندنیست         (مثنوی، دفتر دوم ،بیت 2015 )
روابط انسان با انسان یکی ازضروریات زندگی فامیلی،اجتماعی وجمعی است ودرعدم روابط، زندگی فردی بی مفهوم است چنانچه او از بدوحیات خویش به این نیازمندی پاسخ گفته وبرای حل مشکلات ونیازمندی های خویش باهمنوعان خودش روابط برقرارنموده وزمینه های آن را نیازمندی ها بوجود آورده اند .
روابط انسان باکی؟
انسان باسه گزینه آتیه روابط داشته است:
رابطه انسان باطبیعت:
این رابطه درآغازپیدایش بشریت در عالم هستی بگونه یک جانبه بوده وطبیعت خواسته های خشن خودش رابالای انسان اعمال نموده است وباپیدایش انقلاب سبز صنعتی این رابطه تغییر یافته، انسان طبیعت راتسخیرکرده وخواسته های خودش رابراوتحمیل نموده است واز این جهت نابسامانی های چندی رخ داده که انسان امروز در تلاش است تارابطه متقابل طبیعی، باطبیعت داشته باشد.
دوم رابطه انسان باماورای طبیعت(خدا):
این رابطه نیزدرطول تاریخ انسان،علاوه براینکه توسط انسانهای خاصی برقرارشده،گاهی رابطه گسترده و باشیوه ها وراه های مختلف وجود داشته و بیشتر دارای جنبه های هدایتی بوده و شیوه های زندگی دینی- الهی زاده این نوع رابطه انسان است. گاهی انسان خواسته های خودش رابه خدا گفته وگاهی هم از جانب او دستوراتی ، وعده ها و تهدید های رادریافت نموده است.
سوم رابطه انسان باانسان:
منظور مادراین نوشته همین نوع رابطه است که باعث بوجود آمدن محبت ودوستی میشود. روابط آدم وحوا(زن وشوهر)،بیانگرمرحله آغازاین روابط است وبعدازتکثرنسل بشر درروی زمین،زمینه های روابط انسان باانسان بیشترتوسعه یافته وابزاربرقراری روابط نیز انکشاف یافته وسهولت های اساسی وبنیادی دربرقراری روابط ایجادشده است. چنانچه درگذشته ها بااستفاده از نوشته های ابتدایی(رسم وخط) باهم روابط برقرارمیکردندولی امروز با وسایل پیشرفته ای دیگر مانند انترنت که ازجمله فرآورده های تکنولوژی مهم بشریت بحساب آمده ،پیام رسان ودایرت المعارف بشریت است، روابط برقرار میشود.
روابط انسان باانسان درسطوح مختلف وجود دارد وبمنظوربرآورده شدن نیازمندی های گوناگون برقرارمیشود ویکی ازکسانیکه ما بااو روابط گسترده داریم " دوست " نامیده میشود واوکسی است که درمسیرزندگی باماهمراه بوده وباخوشی ها ودردهای ماشریک است وما نیزبااوشریک هستیم ودرامورات زندگی ازش مشوره میگیریم وتصمیم گیریهای خویش را بااو شریک میسازیم .
بنابراین؛دوست هشیار وعقیل بازوی توانمندمابه حساب میآید، امّادوست جاهل ونادان ازدشمن هم خطرناک تراست،چون این دوست بصورت ناآگاهانه فعالیت های تخریبی انجام داده و به همان تعبیر خیلی معروف "درعوض اینکه ابروی مارااصلاح کند،چشم ماراکور میکند"وحتا وجود دوست جاهل و ابله روی اندیشه وعقل ماتأثیر منفی گذاشته وهشیاری مارا میکاهد ومقدمه ای افتادن درزباله دانی وتضعیف عقل ها، داشتن چنین دوست وهموزن شدن باافراد نادرست است. مولانارومی دراین زمینه میگوید :
هرکه با ناراستان همسنگ شد
درکمین افتادوعقلش دنگ شد             (مثنوی، دفتر دوم ، بیت 124)
هدف دشمن مشخص است که زیان میزندوعرصه رابرای انسان تنگ مینمایدوقبل ازتهاجم درمقابل اوآمادگی گرفته میشود ولی دوستیکه به نسبت جهل ونادانی اش ازدرون خنجر میزند، غیرپیش بینی شده وغیرقابل کنترول بوده ودرمقابل اوآمادگی وجود ندارد وازاین جهت است که ضربات اوبشدت کارگر میافتد وهمچون بیماری درونی، انسان را ازپا درمیآورد واین کاردشمنانه ازدوست بیخردوجاهل که انسان به اواعتماد هم ممکن داشته باشد سرمیزند ومولوی دوستی انسانهای بیخرد رادشمنی میداندکه نباید ازآن غافل بود:
دوستیی بی خردخود دشمنیست
حق تعالی زین چنین خدمت غنیست         (مثنوی، دفتر دوم ،بیت 1734 )
زیانهای راکه دشمن میزند،چنین توقعی ازاومیرود وممکن خسارات وارده ازسوی اوقابل جبران باشد،وبدلیل آمدگی ها موفق نباشد. لذاجفای دشمن عاقل ازستم دوستانه ای دوستان جاهل،بهتر است. زیراجهل وبیخردی دوستان بیخرد؛درکنارفعالیت های تخریبی،رشته های دوستی،محبت واعتمادرا نیزقطع میکندکه اثرات آن درطول سالهای متمادی وجود خواهد داشت و دشمن خرمند باوجود زیانهایکه میزند راهی برای دوست شدن درآینده میگذارد،بنابراین؛دشمنی خردمندان بهتر ازمهرومحبت بیخردان است. مولوی میفرماید :
زانکه ازعاقل جفایی گررود
ازوفای جاهلان آن به بود
گفت پیغمبرعداوت ازخرد
بهترازمهری که ازجاهل رسد         (مثنوی، دفتر دوم ، ابیات 1876 -1877 )
سلّی ودشنام شاهان(خردمندان)؛بهترازثناگفتن گمراهان است. زیراتهدید های خردمندانه اندیشه وران انسان را متوجه بسیاری ازمسایلی میکندکه متوجه نیست وعقده ایجاد نمیکند چون بی موجب نبوده است،امّا ثناگفتن بیخردان وگمراهان اکثرن از روی چاپلوسی ، عذری وطمع بوده وغرض آلودمیباشد:
مر ترا دشنام و سلّی شهان
بهتر آید از حدیث گمرهان              (مثنوی،دفتر دوم ، بیت 2585 )
مولاناجلال الدین محمدبلخی درادامه فرمایش می نمایند،زهریکه ازجانب دشمن عاقل نوشانده شود درمقایسه باآب حیات دوست بیخرد، شفادهنده میباشد ودوستیی که ازسوی دوستان ابله ونادان برسد بجزرنج ودرد چیزی دیگری نخواهد بود:
دشمنیّ عاقلان زین سان بود
زهر ایشان ابتهاج جان بود
دوستی ابله بود رنج و ضلال
این حکایت بشنو از بهر مثال          (مثنوی، دفتر دوم ، ابیات 1930 -1931 )
دراین زمینه مولانا،داستان جالبی راحکایت میکندکه شخصی به دوستی و وفاداری«خرس»؛اعتماد کرده است وانسانهای ابله وبیخردرامساوی باخرس میداندکه حتاروی دوستی ومحبت شان نباید اعتماد نمود.مردشکارچی،خرسی راازچنگال اژدها نجات داده وخرس نسبت به خدمتی که به اورسیده است ، باآنمرد وفادارمیشود:
اژدهایی خرس را در می کشید
شیرمردی رفت وفریادش رسید
خرس چون فریادکرد از اژدها
شیرمردی کرد از چنگش جدا
حیلت و مردی به هم دادند پشت
اژدها را او بدین قوّت بکشت          (مثنوی، دفتر دوم ،ابیات1932-1971-1971 )
زمانیکه خرس ازچنگال اژدهارهایی میابد،تحت تأثیرخدمتی که از جانب آنمرد به اورسیده است قرار گرفته وملازم اومیشود وازاوپاسبانی، مراقبت وسایبانی می نماید :
خرس هم از اژدها چون وارهید
وان کرم زان مرد مردانه بدید
چون سک اصحاب کهف آنخرس زار
شد ملازم در پی آن برد بار
آن مسلمان سرنهاد از خستگی
خرس حارس گشت از دل بستگی           (مثنوی، دفتر دوم، ابیات،2010 -2012 )
دراین حالت کسی اورامی بیندکه خرس ازش ملازمت میکند،به اومیگوید این خرس است و دوستی ودشمنی رانمیفهمد اوراباید ازخود دورکنی و اعتماد نمودن بخرس کار ابلهانه است:
آنیکی بگذشت وگفتش حال چیست
ای برادرمرترا این خرس کیست؟
قصه واگفت و حدیث اژدها
گفت برخرسی منه دل ابلها             (مثنوی، دفتر دوم، ابیات2013 -2014 )
ولی شکارچی فکرمیکندکه حسادت او مانع تحمل خرس ازملازم بودن بامن شده است و تحمل این را ندارد که خرس را ملازم و محافظ می ببیند ، به اومیگوید تنها به خرس بودن آن نگاه نکن بلکه ببین چه میکند:
گفت ولله ازحسودی گفت این
ورنه خرسی چه نگری؟این مهربین
گفت رو رو کارخود کن ای حسود
گفت کارم این بدو رزقت نبود             (مثنوی ، دفتر دوم ابیات 2016 -2019 )
امابعدازمدتی آنمردبرای رفع خستگی درجایی میخوابد وخرس ازاومراقبت نموده همانند انسانهای ابله و بیخرد که به چاپلوسی پرداخته باشد،پشه های اوراپراگنده میکندتااسباب مزاحمت اونشوند ولی مگسی لجوجی باسماجت چندین باربرگشته وتوسط خرس رانده شده و باز برمیگردد:
شخص خفت وخرس میراندش مگس
وزستیر آمد مگس زو باز پس
چند بارش راند از روی جوان
آن مگس زو باز می آمد دوان              (مثنوی ،دفتر دوم، ابیات2124 -2125 )
خرس خشمگین شده وکاسه صبرش راپشه ای سموج لبریزساخت. تخته سنگی راباقدرت تمام برای کشتن پشه برگرفته برگشت،دیدبازهم همان پشه درروی او نشسته است:
خشمگین شد با مگس خرس وبرفت
برگرفت ازکوه سنگی سخت زفت
سنگ آورد و مگس را دید باز
بررُخ خفته گرفته جای ساز              (مثوی، دفتردوم، ابیات2126 -2127 )
خرس باهمان سنگ آسیاب مانند،پشه رامیزند و پُست، گوشت واستخوان سرشکارچی خوردوخمیر میشود:
برگرفت آن آسیا سنگ و بزد
برمگس تا آن مگس واپس خزد
سنگ روی خفته راخشخاش کرد
این مثل برجمله عالم فاش کرد              (مثنوی،دفتر دوم ، ابیات2128 -2129 )
مثل را که این این داستان فاش شد چه بود؟ : مولوی میگوید :
مهر ابله مهر خرس آمد یقین
کین او مهر است و مهر اوست
عهد اوسست است وویران وضعیف
گفت اوزفت ووفای او نحیف
گر خورد سوگند هم باور مکن
بشکند سوگند مرد گژسخن
نفس او میر است و عقل او اسیر
صد هزاران مصحفش خودخرده گیر       (مثنوی، دفتردوم ،ابیات 2130 -2133 )
ابله وخرس دوستی شان باهم مساوی اند ، از تشخیص سود وزیان عاجزاند وجاهل نیز در همین شمار است ولوباتودوست وهمدل باشد، ولی از روی جهلش به تو صدمه می زند، سرنوشت همان مرد شکارچی سرنوشت کسانی است که باانسانهای ابله و بی خرد دوست میشوند و به آنها اعتماد میکنند:
جاهل ار با تو نماید همدلی
عاقبت زخمت زند از جاهلی
دوستیی جاهلی شیرین سخن
کم شنوکآن هست چون سم کهن           (مثنوی ، دفتر پنجم ،ابیات1424-1431)
مهرجاهل همانند مهر خرس می باشد و چه خطرناک مهری وجاهل چون از عقلش استفاده نمی کند و عقلش در اسارت است ،همواره در خطا میرود :
مهر جاهل را چنین دان ای رفیق
گژرود جاهل همیشه در طریق          (مثنوی ، دفتر دوم ،بیت 327)
بعنوان نتیجه میتوان چنین نوشت که از دید و نگاه مولانا جلال الدین محمد بلخی ، دوستی با افراد ابله و جاهل همانند دوستی باخرس است ، بدبختی زمانی به انسان رونما میگردد که دوستان شخصی ، ابله ، جاهل و نادان باشند چون در مسیر زندگی انسان از آنها مشورت گرفته و در کارها شریک شان میسازد ، لذا در زمان انتخاب دوست باید دقت نمود تا "ابلیس های آدم رو"بعنوان دوست انتخاب نشوند :
چون بسی ابلیس آدم روی هست
پس بهر دستی نباید داد دست        ( مثنوی ، دفتر اول ،بیت 316)
پس دوست واقعی کیست؟ چه کسی راباید بعنوان دوست انتخاب کرد؟وباچه ملاکی میتون اورا تشخیص داد؟ شاید این یکی ازمشکل ترین پرسش های باشد که نمیتوان به سادگی به آن جواب گفت،زیراشناخت افرادبدلیل اینکه تغییر ماهیت وچهره میدهند،مغلق وپیچیده است .ولی مولوی یک اصل کلی رابیان میداردکه براساس آن میتوان دوست گزینش نمود ونه تنها ازاین انتخاب برخویش صدمه نزدبلکه دوست رانیز نفرین نکرد:
گرنخواهی دوست را فردا نفیر
دوستی باعاقل وباعقل گیر           (همان ،دفتر دوم،بیت 2692)

۱ نظر:

ناشناس گفت...

زیاد چرندیات میگی رفیق بس کن دیگه