۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

به تماشای رخت

به تماشای رخت حسی نگار آمده بود

سبزی دشت تنت یاد شکار آمده بود

عشق وحشی زمان پای به زنجیرکشید

خلسه از دیدن آن یار دیار آمده بود

دست چشم ودل واحساس زبستان رخت

در پی چیدن گل باهمه خار آمده بود

بکجا میروی خورشید دیگر بازمگرد

بی نیازازتوشدم وقتی که یارآمده بود

فلسفی چالش فکری نشود تفریح ذهن

زلف بی جان تو حلقه مار آمده بود

قامت واشک من ازغصه زمینگیر شود

آسمان پای پیاده به چه کار آمده بود

سردی دوش مرا گرمی احساس کشید

به زمستان دلم بوی بهار آمده بود

مبر از یاد که بی یاد تو گیرد نفسم

جان بی جان بدرت بهر نثارآمده بود

هیچ نظری موجود نیست: