۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

فراخوان مقاله

انجمن نویسندگان بامیان؛ به مناسبت هفدهمین سالگردشهادت استادشهید مزاری(رح) ،جزوه (ویژه نامه) ای رابه چاپ میرساند، عنوان که به این ویژه نامه داده شده است "مقالات؛ پیرامون دیدگاه ها وشخصیت استاد شهید مزاری" می باشد.

بنابراین ازعلاقمندان صمیمانه تقاضا به عمل می آید ،بایک دید نو بموضوعات مربوطه نگرسته، عنوان مقاله راکه میخواهند بنویسند به ایمیل tawallahmahjour@gmail.com بفرستند تا ازتداخل عناوین جلوگیری صورت گیرد ودرصورت وجود تداخل بانویسنده تماس گرفته می شود.
مقالات که نوشته میشود،از3 صفحه A4 ،فونت 12، درمحیط وردکمترنباشد،ومطابق باگستردگی موضوع حدنهایی 6 صفحه بوده وبعدازتکمیل شدن مقاله همرا بایک قطعه عکس (نویسنده ) به ایمیل فوق فرستاده شود وآخرین مهلت ارسال مقالات؛28 دلو 1390 میباشدو مقالات بعد ازبازبینی هیأت موظف بچاپ داده می شود.
                                                                                              بااحترام
                                                                                    بخش فرهنگی انجمن نویسندگان بامیان

۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

مولوی و نگاه او بدوست

دوستی ابله بتــــراز دشمنیست
او به هر حیله که دانی راندنیست         (مثنوی، دفتر دوم ،بیت 2015 )
روابط انسان با انسان یکی ازضروریات زندگی فامیلی،اجتماعی وجمعی است ودرعدم روابط، زندگی فردی بی مفهوم است چنانچه او از بدوحیات خویش به این نیازمندی پاسخ گفته وبرای حل مشکلات ونیازمندی های خویش باهمنوعان خودش روابط برقرارنموده وزمینه های آن را نیازمندی ها بوجود آورده اند .
روابط انسان باکی؟
انسان باسه گزینه آتیه روابط داشته است:
رابطه انسان باطبیعت:
این رابطه درآغازپیدایش بشریت در عالم هستی بگونه یک جانبه بوده وطبیعت خواسته های خشن خودش رابالای انسان اعمال نموده است وباپیدایش انقلاب سبز صنعتی این رابطه تغییر یافته، انسان طبیعت راتسخیرکرده وخواسته های خودش رابراوتحمیل نموده است واز این جهت نابسامانی های چندی رخ داده که انسان امروز در تلاش است تارابطه متقابل طبیعی، باطبیعت داشته باشد.
دوم رابطه انسان باماورای طبیعت(خدا):
این رابطه نیزدرطول تاریخ انسان،علاوه براینکه توسط انسانهای خاصی برقرارشده،گاهی رابطه گسترده و باشیوه ها وراه های مختلف وجود داشته و بیشتر دارای جنبه های هدایتی بوده و شیوه های زندگی دینی- الهی زاده این نوع رابطه انسان است. گاهی انسان خواسته های خودش رابه خدا گفته وگاهی هم از جانب او دستوراتی ، وعده ها و تهدید های رادریافت نموده است.
سوم رابطه انسان باانسان:
منظور مادراین نوشته همین نوع رابطه است که باعث بوجود آمدن محبت ودوستی میشود. روابط آدم وحوا(زن وشوهر)،بیانگرمرحله آغازاین روابط است وبعدازتکثرنسل بشر درروی زمین،زمینه های روابط انسان باانسان بیشترتوسعه یافته وابزاربرقراری روابط نیز انکشاف یافته وسهولت های اساسی وبنیادی دربرقراری روابط ایجادشده است. چنانچه درگذشته ها بااستفاده از نوشته های ابتدایی(رسم وخط) باهم روابط برقرارمیکردندولی امروز با وسایل پیشرفته ای دیگر مانند انترنت که ازجمله فرآورده های تکنولوژی مهم بشریت بحساب آمده ،پیام رسان ودایرت المعارف بشریت است، روابط برقرار میشود.
روابط انسان باانسان درسطوح مختلف وجود دارد وبمنظوربرآورده شدن نیازمندی های گوناگون برقرارمیشود ویکی ازکسانیکه ما بااو روابط گسترده داریم " دوست " نامیده میشود واوکسی است که درمسیرزندگی باماهمراه بوده وباخوشی ها ودردهای ماشریک است وما نیزبااوشریک هستیم ودرامورات زندگی ازش مشوره میگیریم وتصمیم گیریهای خویش را بااو شریک میسازیم .
بنابراین؛دوست هشیار وعقیل بازوی توانمندمابه حساب میآید، امّادوست جاهل ونادان ازدشمن هم خطرناک تراست،چون این دوست بصورت ناآگاهانه فعالیت های تخریبی انجام داده و به همان تعبیر خیلی معروف "درعوض اینکه ابروی مارااصلاح کند،چشم ماراکور میکند"وحتا وجود دوست جاهل و ابله روی اندیشه وعقل ماتأثیر منفی گذاشته وهشیاری مارا میکاهد ومقدمه ای افتادن درزباله دانی وتضعیف عقل ها، داشتن چنین دوست وهموزن شدن باافراد نادرست است. مولانارومی دراین زمینه میگوید :
هرکه با ناراستان همسنگ شد
درکمین افتادوعقلش دنگ شد             (مثنوی، دفتر دوم ، بیت 124)
هدف دشمن مشخص است که زیان میزندوعرصه رابرای انسان تنگ مینمایدوقبل ازتهاجم درمقابل اوآمادگی گرفته میشود ولی دوستیکه به نسبت جهل ونادانی اش ازدرون خنجر میزند، غیرپیش بینی شده وغیرقابل کنترول بوده ودرمقابل اوآمادگی وجود ندارد وازاین جهت است که ضربات اوبشدت کارگر میافتد وهمچون بیماری درونی، انسان را ازپا درمیآورد واین کاردشمنانه ازدوست بیخردوجاهل که انسان به اواعتماد هم ممکن داشته باشد سرمیزند ومولوی دوستی انسانهای بیخرد رادشمنی میداندکه نباید ازآن غافل بود:
دوستیی بی خردخود دشمنیست
حق تعالی زین چنین خدمت غنیست         (مثنوی، دفتر دوم ،بیت 1734 )
زیانهای راکه دشمن میزند،چنین توقعی ازاومیرود وممکن خسارات وارده ازسوی اوقابل جبران باشد،وبدلیل آمدگی ها موفق نباشد. لذاجفای دشمن عاقل ازستم دوستانه ای دوستان جاهل،بهتر است. زیراجهل وبیخردی دوستان بیخرد؛درکنارفعالیت های تخریبی،رشته های دوستی،محبت واعتمادرا نیزقطع میکندکه اثرات آن درطول سالهای متمادی وجود خواهد داشت و دشمن خرمند باوجود زیانهایکه میزند راهی برای دوست شدن درآینده میگذارد،بنابراین؛دشمنی خردمندان بهتر ازمهرومحبت بیخردان است. مولوی میفرماید :
زانکه ازعاقل جفایی گررود
ازوفای جاهلان آن به بود
گفت پیغمبرعداوت ازخرد
بهترازمهری که ازجاهل رسد         (مثنوی، دفتر دوم ، ابیات 1876 -1877 )
سلّی ودشنام شاهان(خردمندان)؛بهترازثناگفتن گمراهان است. زیراتهدید های خردمندانه اندیشه وران انسان را متوجه بسیاری ازمسایلی میکندکه متوجه نیست وعقده ایجاد نمیکند چون بی موجب نبوده است،امّا ثناگفتن بیخردان وگمراهان اکثرن از روی چاپلوسی ، عذری وطمع بوده وغرض آلودمیباشد:
مر ترا دشنام و سلّی شهان
بهتر آید از حدیث گمرهان              (مثنوی،دفتر دوم ، بیت 2585 )
مولاناجلال الدین محمدبلخی درادامه فرمایش می نمایند،زهریکه ازجانب دشمن عاقل نوشانده شود درمقایسه باآب حیات دوست بیخرد، شفادهنده میباشد ودوستیی که ازسوی دوستان ابله ونادان برسد بجزرنج ودرد چیزی دیگری نخواهد بود:
دشمنیّ عاقلان زین سان بود
زهر ایشان ابتهاج جان بود
دوستی ابله بود رنج و ضلال
این حکایت بشنو از بهر مثال          (مثنوی، دفتر دوم ، ابیات 1930 -1931 )
دراین زمینه مولانا،داستان جالبی راحکایت میکندکه شخصی به دوستی و وفاداری«خرس»؛اعتماد کرده است وانسانهای ابله وبیخردرامساوی باخرس میداندکه حتاروی دوستی ومحبت شان نباید اعتماد نمود.مردشکارچی،خرسی راازچنگال اژدها نجات داده وخرس نسبت به خدمتی که به اورسیده است ، باآنمرد وفادارمیشود:
اژدهایی خرس را در می کشید
شیرمردی رفت وفریادش رسید
خرس چون فریادکرد از اژدها
شیرمردی کرد از چنگش جدا
حیلت و مردی به هم دادند پشت
اژدها را او بدین قوّت بکشت          (مثنوی، دفتر دوم ،ابیات1932-1971-1971 )
زمانیکه خرس ازچنگال اژدهارهایی میابد،تحت تأثیرخدمتی که از جانب آنمرد به اورسیده است قرار گرفته وملازم اومیشود وازاوپاسبانی، مراقبت وسایبانی می نماید :
خرس هم از اژدها چون وارهید
وان کرم زان مرد مردانه بدید
چون سک اصحاب کهف آنخرس زار
شد ملازم در پی آن برد بار
آن مسلمان سرنهاد از خستگی
خرس حارس گشت از دل بستگی           (مثنوی، دفتر دوم، ابیات،2010 -2012 )
دراین حالت کسی اورامی بیندکه خرس ازش ملازمت میکند،به اومیگوید این خرس است و دوستی ودشمنی رانمیفهمد اوراباید ازخود دورکنی و اعتماد نمودن بخرس کار ابلهانه است:
آنیکی بگذشت وگفتش حال چیست
ای برادرمرترا این خرس کیست؟
قصه واگفت و حدیث اژدها
گفت برخرسی منه دل ابلها             (مثنوی، دفتر دوم، ابیات2013 -2014 )
ولی شکارچی فکرمیکندکه حسادت او مانع تحمل خرس ازملازم بودن بامن شده است و تحمل این را ندارد که خرس را ملازم و محافظ می ببیند ، به اومیگوید تنها به خرس بودن آن نگاه نکن بلکه ببین چه میکند:
گفت ولله ازحسودی گفت این
ورنه خرسی چه نگری؟این مهربین
گفت رو رو کارخود کن ای حسود
گفت کارم این بدو رزقت نبود             (مثنوی ، دفتر دوم ابیات 2016 -2019 )
امابعدازمدتی آنمردبرای رفع خستگی درجایی میخوابد وخرس ازاومراقبت نموده همانند انسانهای ابله و بیخرد که به چاپلوسی پرداخته باشد،پشه های اوراپراگنده میکندتااسباب مزاحمت اونشوند ولی مگسی لجوجی باسماجت چندین باربرگشته وتوسط خرس رانده شده و باز برمیگردد:
شخص خفت وخرس میراندش مگس
وزستیر آمد مگس زو باز پس
چند بارش راند از روی جوان
آن مگس زو باز می آمد دوان              (مثنوی ،دفتر دوم، ابیات2124 -2125 )
خرس خشمگین شده وکاسه صبرش راپشه ای سموج لبریزساخت. تخته سنگی راباقدرت تمام برای کشتن پشه برگرفته برگشت،دیدبازهم همان پشه درروی او نشسته است:
خشمگین شد با مگس خرس وبرفت
برگرفت ازکوه سنگی سخت زفت
سنگ آورد و مگس را دید باز
بررُخ خفته گرفته جای ساز              (مثوی، دفتردوم، ابیات2126 -2127 )
خرس باهمان سنگ آسیاب مانند،پشه رامیزند و پُست، گوشت واستخوان سرشکارچی خوردوخمیر میشود:
برگرفت آن آسیا سنگ و بزد
برمگس تا آن مگس واپس خزد
سنگ روی خفته راخشخاش کرد
این مثل برجمله عالم فاش کرد              (مثنوی،دفتر دوم ، ابیات2128 -2129 )
مثل را که این این داستان فاش شد چه بود؟ : مولوی میگوید :
مهر ابله مهر خرس آمد یقین
کین او مهر است و مهر اوست
عهد اوسست است وویران وضعیف
گفت اوزفت ووفای او نحیف
گر خورد سوگند هم باور مکن
بشکند سوگند مرد گژسخن
نفس او میر است و عقل او اسیر
صد هزاران مصحفش خودخرده گیر       (مثنوی، دفتردوم ،ابیات 2130 -2133 )
ابله وخرس دوستی شان باهم مساوی اند ، از تشخیص سود وزیان عاجزاند وجاهل نیز در همین شمار است ولوباتودوست وهمدل باشد، ولی از روی جهلش به تو صدمه می زند، سرنوشت همان مرد شکارچی سرنوشت کسانی است که باانسانهای ابله و بی خرد دوست میشوند و به آنها اعتماد میکنند:
جاهل ار با تو نماید همدلی
عاقبت زخمت زند از جاهلی
دوستیی جاهلی شیرین سخن
کم شنوکآن هست چون سم کهن           (مثنوی ، دفتر پنجم ،ابیات1424-1431)
مهرجاهل همانند مهر خرس می باشد و چه خطرناک مهری وجاهل چون از عقلش استفاده نمی کند و عقلش در اسارت است ،همواره در خطا میرود :
مهر جاهل را چنین دان ای رفیق
گژرود جاهل همیشه در طریق          (مثنوی ، دفتر دوم ،بیت 327)
بعنوان نتیجه میتوان چنین نوشت که از دید و نگاه مولانا جلال الدین محمد بلخی ، دوستی با افراد ابله و جاهل همانند دوستی باخرس است ، بدبختی زمانی به انسان رونما میگردد که دوستان شخصی ، ابله ، جاهل و نادان باشند چون در مسیر زندگی انسان از آنها مشورت گرفته و در کارها شریک شان میسازد ، لذا در زمان انتخاب دوست باید دقت نمود تا "ابلیس های آدم رو"بعنوان دوست انتخاب نشوند :
چون بسی ابلیس آدم روی هست
پس بهر دستی نباید داد دست        ( مثنوی ، دفتر اول ،بیت 316)
پس دوست واقعی کیست؟ چه کسی راباید بعنوان دوست انتخاب کرد؟وباچه ملاکی میتون اورا تشخیص داد؟ شاید این یکی ازمشکل ترین پرسش های باشد که نمیتوان به سادگی به آن جواب گفت،زیراشناخت افرادبدلیل اینکه تغییر ماهیت وچهره میدهند،مغلق وپیچیده است .ولی مولوی یک اصل کلی رابیان میداردکه براساس آن میتوان دوست گزینش نمود ونه تنها ازاین انتخاب برخویش صدمه نزدبلکه دوست رانیز نفرین نکرد:
گرنخواهی دوست را فردا نفیر
دوستی باعاقل وباعقل گیر           (همان ،دفتر دوم،بیت 2692)

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

انتخابات داخلی در شورای ولایتی بامیان

قرار است بزودی انتخابات درونی شورای ولایتی بامیان برگزار گردد. و اینکه رئیس این شورا کدام یکی از اعضای شورای ولایتی بامیان خواهد بود پای حدس وگمانه زنی لنگ است . ولی طوریکه شنیده می شود آقایان هریک مولوی یوسف ، حاجی احمدی ، حاجی خلیلی و آقای شفق کاندید ریاست شورا می باشند. یعنی چهار نفر کاندیدمی باشند و چهار نفر دیگر رأی دهنده که همه رأی دهنده گان بجز واحدی بهشتی زنان است.
قبلا ریاست شورا ولایتی را شهید جواد ضحاک بعهده داشت ، که بگفته  یکی از اعضای این شورا وقتی که آقای ضحاک یکی از رئیس ها را بدفتر شورا فرامیخواند او بخود میلرزید .
گرچه این شورا بعد از شهادت رئیس فقید خودش جواد ضحاک ، رئیس دیگری را تجربه کرده است ولی او بصورت انتصابی از سوی اعضای این شورا بوده است . این بار که قرار است برای مدت یک سال رئیس ، معاون ومنشی انتخاب شوند ، فکر نمی کنم بازماندگان بتوانند جای شهید ضحاک را بنحوی پرنمایند ویاحد اقل نقشی را که از شورای ولایتی توقع می رود بتوانند ایفاکنند.

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

آئین بزدلان

در بيابان سرد و خاموش درحاليكه رزم آوران با لباس سرخشان مفتخر از فتح جنگ به خواب رفته بودند ،زاغي را ديدم كه بر مرده اي شاهين ميتاخت وبا منقار هاي كثيفش اندام سرد او را اين طرف و آن طرف هل ميداد ،براي بريدن اعضاي او خنجر مي كشيد و به اطرافش نگاه ميكرد تا غرورش را به تصوير كشيده و شجاعت خويش را روزي به رخ ديگران بكشاند. صداي درشت بالهاي كبكي سكوت را شكسته ، غيرت زاغي را كه به بتصوير كشيده شده بود تماشا مي كرد و ديدگاه خويش را روي سنگ سرخ بيابان چنين حك نمود :
"بر پيكر مرده اي تاختن آئين بزدلان است"

۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

قرن بیستم ، قرن رنگین بخون هزاره ها !

بنابه تصریح تاریخ؛ قرن بیستم بخون هزاره ها رنگین است ودراوایل این قرن، ازخون این مردم جوی خون جاری شده است. وانگیزه این خون ریزی تثبیت حکومت مرکزی وخواموش نمودن شورشیان بوده که توسط عبدالرحمان خان جابرسرداده شده است!

ظاهر طنین درکتاب افغانستان در قرن بیستم ازقول اشرف غنی احمد زی درموردکشتارهزاره ها توسط عبد الرحمان خان چنین روایت می کند: " به شکلی که مرکزیت درافغانستان آمد.مردم هزاره درافغانستان نه تنها مطلقا منکوب شدند، بلکه به عنوان غلام وبرده فروخته شدند که تأثیرات آن بی نهایت وحشتناک بود".
(افغانستان در قرن بیستم. چاپ اول 1384، ص-21)
گاهی هم این کشتاروحشتناک منحصر به مردم هزاره نبود بلکه تمام اقلیت های افغانستان وحتا پشتون ها رااحتوا میکرده است، ظاهرطنین ازقول اشرف غنی احمد زی حکایت میکند :
" نکته دوم اینکه برای تحمیل مرکزیت درافغانستان امیرعبدالرحمان خان حداقل حدود یک صد هزارنفر را به قتل رساند که تمام قبایل ومردم افغانستان شامل آن بودند".
(همان ،ص-21 )
دلایل قتل عام هزاره که ازسوی خودعبد الرحمان خان ارائه شده،همان تشکیل دولت مرکزی، آرام نمودن شوریشیان، تأمین امنیت راه هامی باشد ولی آنچه به نظرمیرسد این یک توجیه اغفال کننده تاریخ است و یک نوع پرده انداختن روی جنایات خودش. برای اینکه تاریخ اوراخاین قضاوت نکند چنین دلایل را بافته است. دکتر سیدعسکرموسوی همین نظریه راتأید می نماید :
"مقابله با قدرت مرکزی، بطورگسترده،عامل این قیامها عنوان شده است،امّا درحقیقت این توجیهی است که زمامداران، معمولا آنرا بعنوان ابزاری جهت تبرئۀ خود نسبت رویۀ شان درمقابل اقلیت های قومی ومخالفان سیاسی بکارگرفته اند ".
(هزاره های افغانستان،سید عسکرموسوی،نشر،اشک یاس، ص- 159)
با این وجود پس ازجنگهای چندین ساله و تهاجم سرتاسری نیروی های جمع آوری شده ای امیر، هزاره ها به شکست مواجه شده و آخرین سنگر های شان درهم می شکند، دکتر سید عسکرموسوی با استناد از فیض محمد کاتب جریان بعد از پیروزی امیرراچنین بیان می نماید:
" بدنبال این پیروزیها ، مالیاتهای سرسام آوروضع شد وسرکوب عمومی باردیگربرهزاره جات حاکم گردید.علاوه برآن، منطقه تبدیل به مرکزدادوستد بردگان شد وحکومت برای اولین بارمالیات ویژه ای برای معامله بردگان مقررکرد،بردگان هزاره آنچنان ارزان خرید وفروش می شدند که یک برده ممکن بود به بهای 10 سیرگندم ویا جو معامله گردد.علاوه برآن،ناتوانی درپرداخت جرایم ومالیاتهای کمرشکن،بسیاری ازهزاره ها رامجبورکرد تا زن وفرزندان خودرابفروشند".
(همان ، ص -172 )
عبد الرحمان خان،سرکوبی هزاره ها رایک موفقیت وتحقق یک آرمان بزرگ میداند که براثرآن شوکت واقتداراوگسترش یافته است.اوباصراحت تحت عنوان جنگ با هزاره ها بیان میدارد:"این جنگ چهارمین جنگ داخلی می باشد که درزمان حکمرانی من اتفاق افتاده است.اعتقاداین است که این جنگ بالنسبه به جنگهای دیگربیشترباعث ازدیادشوکت وقوت و امنیت وسلامت سلطنت من گردیده است".
(تاج التواریخ،عبد الرحمان خان،چاپ 1390،نشربنگاه انتشارات میوند، ص -262 )
چرا عبد الرحمان خان، شکست هزاره ها راباعث استحکام حکومتش میداند ؟ چرا این پیروزی راسبب افزایش شوکت و قدرت خویش میداند ؟
پاسخ را که خود عبد الرحمان خان بیان میدارد نشان دهنده این است که قوم هزاره همیشه مخالف تحقق اهداف حکومتها، درافغانستان بوده اند واین قوم را" گردنکش" خطاب می کند که همواره اسباب وحشت حکمرانان بوده وحتا نادرشاه افشار که ایران وهند راتسخیر کرد،نتوانست به این قوم فایق آید :
"مردمان هزاره بربری قرنهای بسیاراسباب وحشت حکمران های افغانستان بوده اند،حتی پادشاه اعظم نارد شاه افشار که افغانستان وهندوستان وایران را به حیطه تصرف درآورده بود نتوانست طایفۀ هزارۀ گردنکش رامطیع نماید".
(همان ، ص – 262 )
بدون شک هزاره ها مخالف حکومت های جابرانه بوده اند وهمواره برعلیه حکومت های فاسد به قیام برخواسته اند واین نکته ای است که از آغاز تاحال وآینده دربسترزمان جاری بوده وخواهدبود. وعبد الرحمان خان این قوم را یکی ازموانع مهم وهسته ای مرکزی مخالفین حکومت خودش و حکومت های پیشین میداند.
عبد الرحمان چگونه به مردم هزاره فایق آمد؟ وچگونه این مردم شکست ناپذیرراشکست داد؟ بقول خود عبدالرحمان خان ، فرمان عمومی صادر می کند وازسراسرافغانستان برای سرکوبی هزاره ها چهل هزارنفرجمع نموده واعزام درولایت هزراه ها می کند :
"در این وقت حکم عمومی دادم که هرشخصی برود و در نتبیه شورشیان کمک نماید.عساکروایلجاری که حاضرخدمت شده بودند تعداد شان سی هزارالی چهل هزاراشخاص جنگی بود که از اطراف به سرکردگی خوانین ورؤسای خود، عازم ولایت هزاره شدند ".
( همان ، ص -268)
بنا به تصریح تاریخ عبدالرحمان خان چندین بارازجنگ باهزاره ها شکست خورده است، درولایت های مختلف قشون مسلح با توپ او درمقابل عزم واراه مردم هزاره بزانو درآمده است، تااینکه عبد الرحمان خان با نیرنگهای تفرقه افگنی ، استفاده از تقرقه اندازی مذهبی و وادارنمودن علمای دین به منظورصدورفتوای جهاد درمقابل هزاره ها،چهل هزار نفرجمع آوری نموده وهزاره جات را تسخیرمی کند، وعبدالرحمان خان بعد از جنگ هزاره ها را" طایفه بزرگ، زحمت کش و شجاع " خطاب می کند.
همان ، ص -263 )
در عین حال عبد الرحمان خان بدین باور است که هزاره ها خربارکش دیگران است ، واگراین قوم خربارکش نمی بود ، دیگران مجبور بودند که همانندخر؛ بارشان راخودشان حمل نمایند:
"درافغانستان مثلی می گویند که اگرهزاره های خر بارکش نبودند وازعهدۀ کارهای ما برنمی آمدند باید خودمان مثل الاغ کار خود را میکردیم ".
(همان ،ص – 263 )
این اندیشه پلید وبینش پست عبد الرحمانی که درزمان او وحتا قبل ازاوخلق شده بود، درامتداد تاریخ افغانستان گسترش پیداکرد وبسط وتوسعه یافت تااینکه ازحلقوم پیروان خط عبدالرحمان، بلند وروحیه وحدت ملی وهمدیگر پذیری رامخدوش کرد و هزاره بودن را جرم گردانید.
ومردم هزاره نیزمتوجه شدند که حکومت از آن یک قوم خاص است،سرمایه های ملی بجیب آنها میرود، ونه تنها این قوم هیچ حقی در این کشورندارند بلکه بارکش والاغ دیگران قلم داد شده اند،چه عقده ای وچه یأسی نسبت به آنچه اسمش حکومت عبدالرحمانی است،در درون آنهامیشده است.
در جای دیگرعبد الرحمان،مردم هزاره را به بیگانه پرستی متهم می کند و بدین باوراست که هرگاه کسانی درافغانستان تجاوزکرده اند، این مردم به آنها پیوسته اند وخودشان رامسلمان وشیعه دانسته ودیگران راسنی وکفرمیدانند :
"این طایفه همیشه حاضربودند همین که کسی ازخارج تخطی نمود وبه افغانستان حمله نماید با اوملحق شوند.چون هزاره ها خودراشیعه میدانند ودیگران سنی هستند، اعتقاد شان این است که همۀ افغانها کافرهستند".
(همان، ص -262 )
بطلان این ادعای عبدالرحمان را تاریخ ثابت می کند، تاریخ افغانستان درهرقرنی تبارعبدالرحمان را بعنوان وطن فروش ثبت نموده است چنانچه در هیچ سندی که مستعد کنند حضوربیگانگان دراین کشورباشد، امضای یک هزاره نیست بلکه این هزاره ها بوده اند که درکنارسایراقوام افغانستان،با بیگانه گان به مبارزه برخواسته اند و این مبارزه در طول تاریخ از آغاز تاحال وآینده ادامه داشته وخواهد داشت.

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

به تماشای رخت

به تماشای رخت حسی نگار آمده بود

سبزی دشت تنت یاد شکار آمده بود

عشق وحشی زمان پای به زنجیرکشید

خلسه از دیدن آن یار دیار آمده بود

دست چشم ودل واحساس زبستان رخت

در پی چیدن گل باهمه خار آمده بود

بکجا میروی خورشید دیگر بازمگرد

بی نیازازتوشدم وقتی که یارآمده بود

فلسفی چالش فکری نشود تفریح ذهن

زلف بی جان تو حلقه مار آمده بود

قامت واشک من ازغصه زمینگیر شود

آسمان پای پیاده به چه کار آمده بود

سردی دوش مرا گرمی احساس کشید

به زمستان دلم بوی بهار آمده بود

مبر از یاد که بی یاد تو گیرد نفسم

جان بی جان بدرت بهر نثارآمده بود

۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

تعصب در بالاست ،‌ظرفيت پائين است ؛‌در باميان كار نمي شود .

سوالی که اکثریت بامیانی ها دارند این است که چرا در بامیان بازسازی صورت نمی گیرد ؟ چرا زیربناهای اقتصادی ، فرهنگی وعلمی انکشاف نمی کند؟ تا بحال پاسخ های متعدد و مختلفی به این سوال گفته شده است ، برخی پاسخ ها از روی احساسات بوده و برخی دیگر توجیه بیکاری ها و ناتوانی های افراد مسوول را در پی داشته است که گفته می شود حکومت مرکزی هیچ پلانی برای کار در بامیان ندارد و عده ای پاسخهاهم کور بوده اند و از این روست که نتوانسته اند قناعت پرسشگران را حاصل نمایند.
در این نوشته ما برآنیم که پاسخ این پرسش را پیدا نمائیم و از جهت های مختلف موضوع را به بررسی گرفته و روشن کنیم که چرا در بامیان بازسازی و نوسازی صورت نمی گیرد و کدام عوامل دخیل اند و ارایه راهکار و پلان برای برطرف نمودن این موانع را بدوش دیگران گذاشته و از ظرفیت این مقاله بدور میدانیم .
در قدم نخست باید توجه داشته که از کلمه "بازسازی " این معنا فهمیده می شود که ساخته های از قبل وجود داشته ولی به مرور زمان و براثر عوامل مختلف تخریب شده اند و باردیگر باید بازسازی شوند مانند مجسمه های بودا ، شهرهای ضحاک ، غلغله ، سرخوشک و غیره ، اما در بامیان بیشتر موضوع نو سازی مطرح است ونوسازی به این معنا است که چیزی وجود نداشته و ندارد و باید از ابتدا و آغاز برای ساختن زیربناها کار نمود که بامیان از این نوع است و ما در این جا عوامل بازدارنده نوسازی را مختصرا فهرست می کنیم :
تعصب در بالاست: تعصب یا نگاه بد بینانه نسبت به بامیان از سوی برخی از مقامات بلند پایه حکومت مرکزی وجود دارد و ریشه آن به تاریخ این کشور برمیگردد .نمونه بارز تعصب این است که بامیان ازآدرس وزارت انرژی و آب حتا یک وات برق هم در یافت نمی کند و برخی از در آمد های ولایت بامیان مانند در آمد اقتصادی ذغال سنگ علاوه براینکه ازولایت بامیان استخراج می گردد ، مربوط ولایت بغلان می باشد و آمریت برق این ولایت تا چندی قبل مربوط ریاست برق پروان بوده است واین رفتار ها در همان ابتدا از تعصب های درونی افراد شکل گرفته و تا به امروز ادامه دارد و سد راه نوسازی میگردد.
در مورد بی عدالتی و عدم انکشاف متوازن میتوان به صراحت بیان داشت که وجود دارد  ولی این بدین معنا نیست که هرنوع تلاش بی ثمر است، باید دانیست دلایلی که انکشاف متوازن صورت نمی گیرد در کجا نهفته است ؟ تعصب از کدام چشمه آب می خورد ؟ و باید نوع نگاه بد بینانه ای حکومت مرکزی را تغییر داد واین امر از طریق وکلای پارلمان ، سناتوران و نماینده رسمی قوه اجرائیه حکومت در این ولایت امکان پذیر است و از همین جاست که مبارزه برای برقراری عدالت اجتماعی و انکشاف متوازن شکل میگیرد و باید کسانی باشند که عدالت را زیر پاکنند تا تلاش و ستیز عدالت خواهان مفهوم خویش را در یابد.
ظرفیت پائین است . عدم کارایی مقامات ولایتی یکی ازموانع بازسازی و نوسازی در بامیان هست .کار ها سطحی انجام می شود ، فساد اداری وجود دارد ، بودجه محدودی اختصاص یافته، مصرف نشده و بعضا از دهن  فساد اداری می افتد و برگشت می خورد ، ولی باید دانیست که این مسئله معلول است و عوامل زیادی باعث شده اند که این علت بوجود بیاید مقوله های چندی دست بدست هم داده اند تا ولایت بی کفایت بار آید. تعصب و فقر بودجه ، عدم هماهنگی بین وکلای شورای ولایتی ، پارلمان و چه هم در سنا و باالمقابل بادولت محلی یکی از عوامل است، رأی دادن مردم بامیان به افراد و اشخاص ضعیف عامل دیگریست برای ضعیف بار آمدن ارگانهای انتخابیه و همچنین موقعیت جغرافیایی ، ( فاقد مرز بودن ، سردی هوا ، سعب العبوری ، محدودیت اراضی و نداشتن معادن نرم ) ، مداخله احزاب سیاسی ،‌فساد اداري ،‌منعفت طلبي از تمام پروژه ها و ناتوانی افراد مسوول باعث شده اند تا مقامات ولایتی بی کفایت باشند و برای رفع این نقیضه و تبدیل اداره ولایت به یک اداره کارا وپاسخگو به نیاز زمان باید عوامل را برداشت و با سایر کسانیکه که در کشور قربانی تعصب اند ، همدستی صورت گیرد.
عدم هماهنگی و موجودیت اختلاف بین سران بامیان . هماهنگی برای رفع نیازمندی ها در سطح ولایت ضعیف است و اختلافات قوی. بی خبری وکلا و سناتوران بامیان ، از بسیاریی مسایل مهم ولایتی حکایت از عدم هماهنگی آنان بادولت محلی و شورای ولایتی دارد، و ریشه ناهماهنگی در اختلافات درونی است عدم هماهنگی ها باعث شده اند تا کارهای انفرادی صورت گیرد و فرصتی برای کارهای دسته جمعی و ارگانیک، پیش نیاید و تازمانیکه این نهاد ها باهم منسجم کار نکنند امید چندان برای رفع نیازمندی های بامیان وجود ندارد و مردم بامیان قربانی تعصب های بیرونی و اختلافات درونی شده و میگردد. چنانچه محصلین دانشگاه بامیان قربانی اختلافات فی مابین استادان این دانشگاه میگردند.
عدم اعتماد جامعه جهانی. در این زمینه میتوان گفت که بامیان قربانی بعضی از سیاست های فرامرزی نیز می باشد ، اختلاف امریکا با ایران دارای پیشینه ای طولانی است و امروز که چرخاننده سیاست های جامعه جهانی در افغانستان امریکا است ، منتصب بودن به ایران باعث ایجاد شکاف و فاصله ها با جامعه جهانی میگردد. اكثريت مردم بامیان باداشتن مذهب مشترک باایرانی ها اعتماد جامعه جهانی را از دست داده و گاه گاهی ایرانی ها بصورت بامیان رنگ قرمز پاشیده اند ، تا جامعه جهانی ( امریکا ) از آن فاصله گیرد.
طرح استراتژی و معیار ها برخلاف منافع بامیان . استراتژی ها توسط مغز ها ساخته می شود و در این عرصه مغزها و عقل ها باهم به رقابت می پردازند. بدون شک جریان به نفع کسانی خواهد بود که مغزهای تربیت شده دارند و بامیان در زمینه تربیت مغزها پیشینه کوتاهی دارد ، هشتاد سال قبل اولین کاروانیکه به بیرون از افغانستان به منظور ظرفیت سازی اعزام شد از خاندان سلطنتی بود و همان اندیشه ها و مغزهای تربیه شده امروز استراتژی می سازند در حالیکه صابقه تحصیلات در مناطق مرکزی به چهل سال قبل با تمام محدودیت ها برمیگردد.
در زمان و مکانی که استراتژی برای توزیع کمکهای بین المللی ساخته شده است اندیشه های که بامیان در آن وجود دارد وجود ندارد .این استراتژی را بگونه ساخته اند که از یک طرف نا امنی و مواد مخدر را راه انداختند و از طرف دیگر هم پلان طرح کردند که با پول کمک های جامعه جهانی باید نا امنی و مواد مخدر از بین برود .درحالیکه در بامیان نا امنی و مواد مخدر هردو وجود ندارند .پس مستحق کمک ها نمی باشند !!!!!
عدم موجودیت سکتور های خصوصی و سرمایه گذاران در بامیان. در ولایات انکشاف یافته دیگر دیده کار سکتور های خصوصی فعالیت های قابل ملاحظه ای دارند و در عرصه های گوناگون کار می نمایند ولی در بامیان این بخش غیر فعال است و این امر از دو مورد خاص دیگر منشه میگیرد یکی اینکه در بامیان سرمایه داری که بتواند کار قابل ملاحظه ای انجام دهد وجود ندارد و دیگر اینکه زمینه ای برای کار سکتور های خصوصی وجود ندارد که این خود عوامل خاص خودش را دارد.
مداخلات احزاب سیاسی. مداخلات احزاب سیاسی در بامیان بگونه ای منفی صورت میگیرد چنانچه احزاب در تلاش اند تا در ریاست های این ولایت اعضای شان را منتصب و یا هم از ایشان دفاع نمایند و اندیشه اهلیت و شایستگی در این نوع انتخاب ها وجود ندارد و شرط مهم داشتن عضویت حزب مدافع است . و این روند کودک نوزاد شایسته سالاری را ذبح و خود فاتحه گیری می کند ، تا چهره قاتل درپشت اشک های دورغین او پنهان شود .
کوتاه بودن عمر بازسازی : از عمر بازسازی در این ولایت از ده سال بیشتر نمی گذرد . ده سال قبل را اگر ما بخاطر بیاوریم چیزی و جود نداشت .چه تأسیسات دولتی و چه هم غیر دولتی و کارهایکه در این ولایت انجام می گیرد در مقابل گستردگی ویرانی ها ، اندک به نظر می آید و میتوان گفت که بامیان  بعد از فروپاشی تمدن کهن باستانی و بودایی خویش قربانی تعصب های کهن ومالک ویرانه تاریخی می باشد.
بنابراین اینها و یکسره عوامل دیگر دست بدست هم داده اند تا در بامیان کاری قابل ملاحظه ای صورت نگیرد ، فریاد ها بجایی نرسد ، انتقاد ها مأثریت خودش را از دست دهد و حتا جمله ای بدور از انصاف « در بامیان هیچ کاری صورت نگرفته » بکار رود و در بامیان زمانی سرعت نوسازی و بازسازی سریع میگردد که عوامل های مذکور برطرف شوند.