۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

چرا نگرانم ؟


نمیدانم درشرایط که برایم همه چیز مهیّاست چرانگرانم؟

چرا دلهره واضطراب دارم؟

چرا آینده را سیاه وتاریک مبینم؟

مگر امروز دولت مردانم به من سرنوشت سفید نمی سازند؟

مگر بدانها اعتماد کرده رای ندادم؟

مگرآنها تعهد نگردند که برایم شرایط زندگی انسانی را فراهم نمایند؟

آری !

باگذشت زمان همه چیز برایم آشکارگردید.

دانستم که امروز جزخودم کسی نگران آینده من نیست.

آنهای که بایدنگران سرنوشت سیاه من باشند ,نگران حفظ مقام و اندوخته های مادی خویش تن اند.

تا مبادا سرمایه و مقام شان ازدست رود.

آنهای که باید ازسرنوشت من رنج برند, دلال صفت درجستجوی معامله کردن آینده من اند.

دانستم زعیم ,رهبر وزمام دارکه مقام را وسیله کسب قدرت ومادیات قرار دهد ازاو توقع خدمت نباید داشت.

بدبختی ازآن مردمیست که زمام داران شان به کاخ نشینی روی آورند.

درتاریخ جهان مردان راسراغ داریم که فقیر تراز فقرای تحت قلم روحکومت شان زندگی میکردند.

کسانی بودند که بعد ازمرگشان یک جوره لباس ویک جوره کفش پینه خورده به ارث گذاشتند.

اما کسانیکه امروز در سرزمین من داد خدمت به مردم میزنند بکاخها پناه برده اند

دربالشت های زربفت تکیه زده اند

کشتی ها و بالگرد ها خریده اند

شهرک ها ساخته اند .

مزدور ها دارند تا خون خلق را دربانگ شان بریزند

جلاد ها دارند تا فرزندان صدیق وطن را درپای قدرت شان ذبح نمایند

خفاش ها دارند تا نطفه های انقلاب را در درون مادران شناسائی و سقط نمایند.

پشه ها دارند که این ها را نیشها ساخته اند تا خون ملت را هشیاران بمکند

اما

نگاهی به ویرانه نشینان , گرسنه گان , محرومان , ستم دیده گان , اسیران , بی خانه گان , یتیمان وبزنجیر کشیده شده گان ندارند

نگرانی من از همین

دلهره واضطراب من همین

درد رنج من همین

احساس من همین

که چگونه باید زیست وچگونه باید مرد.


هیچ نظری موجود نیست: