۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

به مناسبت روز جشن معلم

توئي هادي مرانسان را مـــــعلم
توبزداي اين جــــهالت ها معلم

دراين وادي تاريك از جــهالت

توميباشـــي چراغ ما مـــــــعلم

بملت افـــــــتخار و عزتــــي تو

نمائ مــــرد گان احــــــيا معلم

زمعدوم تو مصدوم است دانش

وجود تو فضيــلت زا مـــــــعلم

زشاگردان مكتب با مــــــرّوت

نما ازچهره اشك امـــــحـامعلم

بسرآمد زمـــان بـــي سوادي

بعشق علم كن غوغا مـــــعلم

زبهرمـحو انــــواع جـــــهالت

ترا مكتب بود مـــــأوا مـــــعلم

مجاهد برعليه بــــــــي سوادي

تراميـــــنامم اي برنــــــا معلم

شود روشن چــراغ ما زنورت

شناســـــــيم راه را ازچــا معلم
ستون جــهل ويران شد زنامت

تو كوران ميــــــكني بينا معلم

بود امروز مـــا ،روز مـــــــعلم

بتو اين تحــــفه ها اهدا مـــعلم

( تولا ) اين سخن را گفت بايد

بود افضل زعــــــــابدها معلم

معــــــــــلم
توباشي شمع رخشان اي مـعلم

چراغ راه انـــــــسان اي معلم

بتومي نازم اي نور هــــــدايت

هدايت كن تو طفلان اي مـــعلم

كنون ديوار جهل و ظلمت دهر

بكن ازريشه ويران اي مـــــعلم

نما روشن قلوب نوجــــــــوانان

توي شمع شبستان اي مـــعلم

ببازار جــــــــهان درهر زماني

ســواد ازتوست ارزان اي معلم

بدرياكشتي ي نسل جــــــوان را

توي ناجــي زطوفان اي مــعلم

مباداسوي گم راهــــــي كشاني

مهار نوجــــــــــوانان اي معلم

تعــهد شرطِ اول هست تـــــو را

وزان بعد است ايمان , اي معلم

به تكريم مـــــــــقام وعزت تو

( تولا)شدغزل خـوان اي معلم

روز معلم مبارک باد

توباشي شمع رخشان اي مـعلم


چراغ راه انـــــــسان اي معلم

بتومي نازم اي نور هــــــدايت

هدايت كن تو طفلان اي مـــعلم

كنون ديوار جهل و ظلمت دهر

بكن ازريشه ويران اي مـــــعلم

نما روشن قلوب نوجــــــــوانان

توي شمع شبستان اي مـــعلم

ببازار جــــــــهان درهر زماني

ســواد ازتوست ارزان اي معلم

بدرياكشتي ي نسل جــــــوان را

توي ناجــي زطوفان اي مــعلم

مباداسوي گم راهــــــي كشاني

مهار نوجــــــــــوانان اي معلم

تعــهد شرطِ اول هست تـــــو را

وزان بعد است ايمان , اي معلم

به تكريم مـــــــــقام وعزت تو

( تولا)شدغزل خـوان اي معلم

۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

عید مبارکی با غزل

شده روزم سیا عــــــیدت مبارك

بکن سویم نگا عــــــیدت مبارک

به این دل بـرده ودل داده ي خود

ستم کردی چــــــراعیدت مبارک

زخون قلب مـن بردست وپـــایت

نمودی گرحـنا عیدت مـــــبارک

زعشق آتشــین وبــر وفـــــــــایم

خداباشد گوا عـــــــــیدت مبارک

بسی دیدم جـــــــوانان بود رهرو

دراین راه فنا عــــیدت مــــبارک

براه عشق توبــا شد یقیــــــــــــناً

فنا رمز بقا عــــــــــیدت مـبارک

بگردن طـــــــوق زیباکردی آخر

خون من، بی گنــا عیدت مبارک

بگوبا آنکه مـــــــــی بندد ( تولا )

بدست وپا حـــــــــناعیدت مبارک

عیدی

بهار آشنا عــــــــيدت مــــــبارك

بدرد من دوا عـــــيدت مبا ر ك

سحرگاه مست سازد عطـر زلفت

مرا ,اي باوفا , عــــــيدت مبارك

بدل گفتم كـــــــه درايّام پـــيري

شوي برمن عصا عيـدت مــبارك

كنون گر نا اميدم از وصـــــا لت

بگويم درخــفا عيــــــــدت مــبارك

شدم از بسكه هجــرانـــــت كشيدم

بمرگ خــود رضا عـــيدت مبارك

زدرد هجر ميــــــــنالم من از تو

طلب دارم شـــــــفا عيـدت مبارك

بروز حـشرگـــيرم دامـــــــنت را

كنم آن كي رهــــا عيــــدت مبارك

بدل عشقت هزاران فتـــنه انداخت

بشد صـــومم قضا عيــدت مبارك

بسي داغ از دومژگان خـــدنـــگت

بدل دارم بـــــــــــقا عيـدت مبارك

زبس شيداي رخــــــسار تو با شم

كنم جـــــان را فدا عـيدت مبارك

توي برنا ومــــــي بــاشد ( تولا)

بدربارت گدا عـــــــيدت مبارك

۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

امروز زنان فعال بامیان از بخشهای مختلف، در دفتر مؤسسه جامعه مدنی وحقوق بشردر زون مرکزی تجمّع نموده و باصدور اعلامیه ای خواستار عملی شدن مفاد قطعنامه 1325 شورای امنیت سازمان ملل متحد در افغانستان شده و از وضعیت نابسامان امنیتی در سراسر کشور ابراز نگرانی نمودند که در این جا متن اعلامیه خدمت خوانندگان این وبلاک قرار داده می شود.


اعلامیۀ گروه دادخواهان و حامیانِ قطعنامۀ 1325 شورای امنیتِ سازمانِ مللِ متحد در ولایتِ بامیان، پیرامونِ تطبیقِ مفادِ قطنامۀ 1325 و انتقالِ مسؤولیت از نیروهای بین المللی به نیروهای داخلی
گروه دادخواهان و حامیانِ قطعنامۀ 1325 شورای امنیتِ سازمانِ مللِ متحد، که به تأریخِ اول مارچِ 2011 میلادی، از سوی مؤسسۀ جامعۀ مدنی و حقوقِ بشر، در شهرِ باستانیِ بامیان ایجاد شد، متشکل از 100 زنِ فعال در عرصۀ حقوقِ بشر میباشد. این گروه، ضمنِ استقبال از طرحِ انتقالِ مسؤولیت از نیروهای خارجی به نیروهای افغان، نگران است تا مبادا با رفتنِ نیروهای خارجی، دشمنانِ مردمِ افغانستان و تروریسمِ بین المللی، جانِ تازه یی بگیرند و بر پیکرِ رنجورِ ملتِ رنجدیدۀ مان زخمِ تازه یی وارد کنند.
یکی از اهدافِ اساسیِ کنفرانسِ «بن»، تأمینِ صلح و امنیت در افغانستان بود، لذا بعد از سقوطِ رژیمِ طالبان، جامعۀ بین المللی، دولت و ملتِ افغانستان، تلاشهای زیادی پیرامونِ به وجود آوردنِ امنیت، صلح و ثبات به خرچ دادند، تا زمینه های تأمینِ زندگیِ شرافتمندانه و صلح آمیز، برای مردمِ رنجدیدۀ ما مهیا گردد؛
امّا، با گذشتِ یک دهه از حضورِ گستردۀ جامعۀ بین المللی و استقرارِ حکومتِ مرکزی در افغانستان، هنوزهم شاهدِ حملاتِ انتحاری، قتل و کشتارِ مردمِ بیگناه و ناامنیهای گسترده در افغانستان استیم.
با آن که دولتِ افغانستان، تلاشهای زیادی را از مجرای ساختارهای مختلف، با هدفِ تأمینِ صلح، انجام داده است، امّا با تأسف باید گفت که هیچ یک از این تلاشها، نه تنها راه به جایی نبرده، بلکه فعالیتهای دشمنانِ مردمِ کشور و ترورستان، روز به روز سیستماتیک تر و منسجم تر نیز گردیده است؛ ترورهای اخیرِ مقامات و شخصیتهای مطرح، بیانگرِ این ادعای ماست.

با انتقالِ مسؤولیت و خروجِ نیروهای بین المللی از کشور، به ویژه از ولایتِ بامیان، که نخستین ولایت برای تطبیقِ این پروسه میباشد و از نیروهای امنیتیِ ضعیف و تجهیزاتِ بسیار ساده و ناکافی برخوردار است، ما مردمِ ولایتِ بامیان، به ویژه زنانِ این ولایت، نگرانِ گسترشِ فعالیتِ گروههای دهشت افگن و جنگجو میباشیم؛ زیرا با توجه به ناامن بودنِ راههای مواصلاتیِ این ولایت، کمبودِ پولیسِ مسلکی و عدمِ حضورِ اردوی ملی، چگونه میتوان به استقرار و استمرارِ امنیت، صلح و ثبات، امید داشت. لذا، خواسته های خویش را طی این اعلامیه، چنین ابراز میکنیم:

• مردمِ ولایتِ بامیان، کاملاً آرام و صلح دوست اند، امّا با آن هم امکانِ گسترشِ خشونت و نا آرامیها از ولایاتِ همجوار به این ولایت وجود دارد؛ بناءً دولت باید تلاشهای همه جانبه یی را برای حفظِ آرامش و امنیتِ شهروندانِ بامیان به کار اندازد؛

• زنان، نیمی از پیکرِ جامعه اند و باید در همه زمینه ها، به ویژه در سطوحِ مختلفِ تأمینِ صلح و امنیت، سهمِ فعال داشته باشند. در شرایطِ کنونی که دهشت افگنان، با تاکتیکِ جدیدِ استفاده از لباسهای زنانه، عمل میکنند، این موضوع اولویتِ بیشتر می یابد؛

• از دولتِ جمهوریِ اسلامیِ افغانستان میخواهیم، تا زمینه های اشتغال و کاریابی را برای اقشارِ مختلفِ جامعه، به ویژه برای جوانان، مساعد سازد، تا مردم بتوانند به حدِاقلِ حقوقِ اقتصادیِ شان دست پیدا کنند و دهشت افگنان نتوانند با استفاده از فقرِ گستردۀ مردم، به این سپاه عظیم دست یابند؛

• از دولتِ جمهوریِ اسلامیِ افغانستان میخواهیم، تا برنامۀ عملِ ملی را در زمینۀ تطبیقِ مفادِ قطعنامۀ 1325 شورای امنیتِ سازمانِ مللِ متحد، شکل دهد و در راستای تعهداتِ بین المللیِ خویش پیرامونِ این قطعنامه، گامهای عملی بگذارد. این برنامۀ عمل، باید حقوقِ زنانِ افغان را در برابرِ چالشها، وقایه و حمایت نموده، زمینه های تأمینِ حقوقِ زنان را در کشور مساعدتر سازد؛

• از سازمانِ مللِ متحد و دیگر نهادهای ناشی از این سازمان میخواهیم، تا تطبیقِ تعهداتِ بین المللیِ دولتِ افغانستان را جدی گرفته، در زمینه با دولت، جامعۀ مدنی و مردمِ افغانستان، همکاریهای پایدار داشته باشند؛

• از تمامیِ نهادهای جامعۀ مدنیِ کشور میطلبیم، تا از خواستهای برحقِ زنانِ کشور، به ویژه از خواستهای زنانِ محرومِ بامیان، حمایتهای همه جانبه نمایند؛

• از عمومِ زنانِ ولایتِ بامیان میخواهیم، تا با حضور در تمامیِ عرصه ها، به ویژه با مشارکت در موضوعاتِ صلح و امنیت، زمینه های تحققِ حقوقِ انسانیِ شان را بهبود بخشند.
                                    با احترام
گروه دادخواهان و حامیانِ قطعنامۀ   1325 شورای امنیتِ   سازمانِ مللِ متحد

                      29/5/1390 برابر با 20/8/2011

                             بامیان ـ افغانستان

۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

نگاه ژرف به فساد اداري در افغانستان


فرزندم ! هميشه اين قابليت را در خويش حفظ كن كه در برابر هرگونه بي عدالتي نسبت به هر انساني  در هر گوشه اي از جهان حساس باشي !  (نامه چگوارا به فرزندش)

فساد اداري لكه سياه درشت بر لباس زرد قامت دولت كنوني افغانستان مي باشد وبوي متعفن آن حتا در آن سوي كره اي زمين استشمام شده و انسانها را ازيّت  نموده و فرياد آنان را بلند ساخته است.
فساد اداري نه تنها باعث فرومايه گي وبدنامي دولت گرديده بلكه باعث دلسردي كشورهاي كمك دهنده به افغانستان نيزگرديده است و كودك نوزاد بازسازي ونوسازيي زيربناهاي اقتصادي،علمي،فرهنگي، اداري و صحي كشورعلارغم سرازير شدن مليون ها دالروموجوديت دايه هاي مسلكي دچار سوي تغذّي گرديده است.
اين قلم برآن است تا درنبشته كنوني پرده از روي عفريت سياه ودجال فساد اداري كه در بارگاه سلطان اقامت دارد برداشته و اوصاف آن را بر شمارد.
تعريف اداره :
اداره عبارت از چوكات منظم كاري است كه در يك زمينه مشخص و از قبل تعيين شده فعاليت نموده ، تخصيص،صلاحيت ومسووليت هاي منحصر به خودش را دارا مي باشد.
 به عبارت ديگر اداره يك عضو از پيكر زنده اي حكومت يا يك سازمان است كه بر اثر فعاليت هاي شان همان پيكر واحد را زنده نگهداشته و به حركت در مي آورند وبا وجود اينكه از قوانين كلّي اطاعت مي كند ، قوانين منحصر به خودشان را نيز دارا بوده و در درونش سلسله مراتب ، برنامه ريزي ، فرماندهي  ، كنترول و ارزيابي وجود دارد.
فساد چيست؟
فساد يكي از واژه هاي ركيك بوده كه بوي زيشتي و خباثت از آن به مشام مي آيد و به يك عبارت كوتاه نقض قانون فساداست. يعني انجام دادن مناهي و ترك اوامر قانون.
به عبارت ديگر انجام دادن ناهنجارها و حركت كردن در عرض هنجار هاي قانوني واجتماعي فساداست. از اين رو كسانيكه قوانين فطري و موضوعه اي جامعه انساني را كه مطابق با فرهنگ شان وضع شده ، نقض نمايند ، اصول زندگي را زير پا نموده و آسايش ديگران را سلب كرده  و حيات نورمال آنان را وارونه نموده و درخطرانداخته اند، خود شان مفسد يا فاسد و عمل شان فساد ناميده مي شود.
تعريف فساد اداري:
عمل كردن  برخلاف اصول و قواعد يك اداره ، فساد اداري است  ولي مصداق عيني  اين  جمله  اغلب شكستن قوانين مالي يك اداره بوده و فساد مالي را در ذهن ها تداعي ميكند  درحاليكه معني آن  گسترده بوده و شامل تمام بخشهاي يك اداره مي گردد  چه مالي و چه غير مالي هر گاه قوانين ولايحه وظايف دريك اداره پامال گردد همان فساد اداري است. ولي بر اثر تشديد و شيوع فساد مالي، از كلمه فساد اداري همان فساد مالي در ذهن ها  مجسم مي شود.
تأثيرات فساد اداري:
فساد اداري توليد بي اعتمادي نموده ،حركت و پويايي كشورا بچالش مواجه مي كند. چنانچه شيوع فساد اداري ،مردم و كشورهاي كمك كننده را نسبت به دولت افغانستان بدبين و بي اعتماد نموده است ، كشورهاي كمك كننده از تيم كاري حكومت كنوني ابراز يأس نموده و به مديريت او شك و ترديد دارند.‌
تاجايكه معاون اول رئيس جمهورجنرال قسيم فهيم معتقداست كه هرج ومرج در سيستم مالي باعث كاهش علاقمندي كشورهاي كمك كننده شده است: «... بعلت نبود شفافيت و حسابرسي در كشور،‌علاقمندي كشورها به ارايه كمك مالي كم شده است» .
( 8 صبح ، روزنامه ، ‌شماره 1111 25 حوت 1389 )
از سوي ديگر مردم افغانستان بدين باوراند كه اگر ميليون ها دالرهم در افغانستان سرازير شود چناچه ميشود ،طعمه اي اژدهاي فساد اداري خواهد گرديد.
يك اداره زماني موفق است كه قوانين كلي و مربوط به خودش را به مرحله اجرا درآود ولي هرگا قانون را بشكند به بيراهه رفته و به نقطه اي هدف نرسيده و به فساد غرق مي شود چنانچه يكي از عوامل بطي بودن انكشاف و توسعه در افغانستان باوجود امكانات مادي، فساد اداري است.
فساد اداري ، شيره جان مردم را مي مكد. فساد مالي خوردن خون ملت است كه از راه هاي مختلف بلعيده مي شود چنانچه پروژه هاي كه براي حل مشكلات مردم اختصاص داده شده در ادارات غرق مي شود ونيز سرمايه ملي چه از اين سرزمين بدست آمده و يا ديگران كمك كرده اند ،‌در بانگهاي دنيا ريخته شده  و كشتي ها خريده مي شود ، بلند منزل ها ساخته شده و يا هم صرف تجمّلات دولت مداران و مديران مي گردد ، نوشيدن خون ، خوردن گوشت و سائيدن استخوان مردم است.
اين سوال شايد در ذهن اكثر مردم مطرح باشد:
كسا نيكه  بقول خود شان كمتراز ده هزار افغاني معاش دارند كه مصرف فاميل شان را كفايت نمي كند ولي بلند منزل ها ساخته اند ، كشتي ها ي شخصي خريده اند ، و موتر هاي يك لك دالري دارند ، اين پول ها را از كجا پيدا كرده اند ؟
از اجداد شان به  ارث برده اند ؟
 دين شان را فروخته اند ؟
 وطن فروشي كرده اند ؟ 
" نخير " فقط اختلاس كرده اند يعني دزدي آگاهانه.
اين جاست كه در درون ملت نسبت به زمامداران و دولت عقده ايجاد مي شود ، روحيه دلسوزي وهمكاري به دولت از بين مي رود كه ريشه اش در فساد اداري است بخصوص درحاليكه كسي ازآنها سوال نكرده و استجواب صورت نگيرد.
عوامل فساد اداري:
دانشمندان علم مديريت ، مديريت را به سه مرحله تقسيم كرده اند اول " مديريت عالي " كه برنامه ريزي مي كند . دوم "  مديريت متوسط" كه برنامه هاي طرح شده را تحويل مجريان داده و كنترول مي نمايد .سوم " مديريت عملياتي " كه برنامه را به اجرا در مي آورد .                                                                                                                                                                                                (رضائيان ، علي .اصول مديريت ، تهران ، چاپ شانزدهم)
بسترهاي فساد اداري ميتواند هريكي از ردّه هاي فوق باشد ولي هر گاه فساد اداري در مديريت عملياتي و يامتوسط وجود داشته باشد، مديريت عالي ميتواند بسادگي كنترول كند چونكه مديريت عالي چرخنده اي هر دو مراحل زير دست شان مي باشد. ولي هرگاه فساد اداري در مديريت عالي وجود داشته باشد بشدت در ردّه هاي پائين سرايت نموده و جلوگيري آن ناممكن ميشود.
متأسفانه در افغانستان فساد اداري از مديريت عالي كشور يعني از سطح كابينه سرچشمه گرفته و تمام ردّه هاي پائين  اداري را آلوده ساخته و بصورت يك فاجعه غير قابل كنترول درآمده است.
براي اثبات اين مدعا،اسحاق الكو، لوي سارنوال افغانستان درضمن انتشار يك ليست متهمين  وپيشنهاد دادگاه اختصاصي براي محكمه وزيران ، گفته است : «شماري از وزراي سابق و بر حال كابينه درفساد مالي دست دارند و‌اين وزيران از طريق خريدهاي عمده و قراردادهاي دولتي ،‌ميليون ها دالر و افغاني را به جيب زده اند.
البته ليست لوي سارنوال به وزيران برحال و سابق خلاصه نمي شود بلكه تعدادي از جنرالان ، معينان ،‌واليان و فرمادهان پولس را نيز دربرمي گيرد» 
لوي سارنوال حتا تعداد از متهمين را افشا نموده و گفته است « دو وزير پيشين ترانسپورت ،‌رييس پيشين شركت هوايي آريانان و شاروالان پيشن بلخ ،‌هرات و ننگرهار ازجمله مقام هاي متهم به فساد مالي هستند».
          (8صبح ، روزنامه،‌شماره 726 ،‌24 عقرب 1388)
 همين بيان اسحاق الكو، گواه  موجوديت فساد  اداري در سطوح عالي كشور مي باشد و حكايت از آن دارد كه ريشه فساد اداري در بارگاه سلطان قرار دارد.
شما فرض كنيد كه هر گا يك  وزير اژدهاي فساد اداري- مالي را در آستين حمل كند و نسبت آلوده بودن دهان خودش زيردستان را هم نهي نتواند مگر خود وزير عامل شيوع فساد اداري نيست؟
 درصورتكه فساد دركابينه وجود داشته باشد شما از ادارات  زيردست شان  چه توقع داريد؟ همان ضرب المثل عاميانه صدق ميكند كه "‌آب از بالا گل آلود است"  شما نگاه كنيد كميسيون كه براي مبارزه با فساد اداري ساخته شده بود در اقيانوس فساد كه از كابينه سر چشمه مي گيرد غرق شد ، سارنوالي كه برعليه فساد اداري اعلان جهاد نمود ، شكست را تجربه كرد زيرا فساد از بالا مي آيد تا بالا اصلاح نشود تمام كوشش ها بي ثمر است.
شما فرض كنيد از سقف اطاقي آب مي آيد ،‌براي جلوگيري آن ازپآئين تمام كوشش ها بي نتيجه است،‌ شما بايد بام را درست نماييد و گرنه براي هميش در موسم باران در اطاق شما آب خواهد آمد.
محمد شريفي رئيس اداره كنترول وتفتيش كه عالي ترين نهاد بازرسي كننده در كشور است و همه امور اداري رياست هاي كشورا از مركز تاولايات سالي يك بار مورد بازرسي قرار ميدهد،‌ بزرگترين چالش اين اداره را مشكل قانوني ميداند وميگويد« قانون براي اداره تفتيش و وزارت ماليه ميعادي را مشخص نموده است كه در آن وزارت ماليه تمام گزارش هاي قطعيه ولايات را به دست آورد و در اختيار اداره تفتيش قرار دهد.همچنين نسبت به كمبود وقت ،‌اداره تفتيش نمي تواند به صور درست بودجه را بررسي بكند».
اين بدين معناست كه سيستم مالي ضعيف زمينه را براي فساد مقامات بلندپايه وپائين رتبه آماده نموده است « بگفته شريفي سالانه مبلغ 800 ميليون افغاني وارد حساب دولت مي گردد .دوسيه هايي كه در هنگام بازرسي ها ،‌حاوي جرمي باشند ،‌ترتيب شده و به سارنوالي رايه ميگردند .از اين رو طي بازرسي ها در حدود 220 دوسيه به سارنوالي فرستاده شده است كه حجم اين دوسيه هاي به يك ميليارد افغاني مي رسد. در اين دوسيه ها تعدادي از مقامات بلند پايه نيز شامل مي باشند».              (8صبح ،‌روزنامه ، شماره 1111 ،‌25 حوت 1389)
مولانان جلال الدين محمد بلخي ، به اين باور است كه خاصيت و شيوه هاي رفتار منفي ومثبت حكومت بر تمام مردم و رعيّت تأثير گذار است :
خوي شاهان در رعيّت جا كند
چرخ اخضر خاك را خضرا كند
دستگاه حكومت همانند يك حوض است كه از آن لوله كشي صورت گرفته و از لوله ها ،آب جريان دارد ،‌ اگر آب حوض پاك باشد آب همه اي لوله ها نيز پاك خواهد بود ولي اگر درهمان حوض آب آلوده ،‌كثيف و ناپاك باشد ، در تمام لوله ها همانكه درحوض است جريان خواهد يافت:
شه چو حوضي دان و هرسولولها
از همه آبي روان چون دولها
چون كه آب جمله از حوضيست پاك
هريكي آبي دهد خوش ذوقناك
وردرآن حوض آب شوراست وپليد
زانكه پيوسته است هرلوله بحوض
خوض كن در معنئ اين حرف خوض
هريكي لوله همان آرد پديد
(جلال الدين ،مولوي ،‌مثنوي معنوي ،‌ابيات2820-2824 ،چاپ اول طلايه ،‌1386 )
بنابراين آب حوض آلوده است ، فساداداري در پايه هاي حكومت ريشه دارد و تازمانيكه آب كثيف در حوض وجود دارد ، آب لوله ها پاك نخواهد شد.ولي در كشومابدون اينكه آب حوض را پاك كنند ،‌ توقع آب پاك از لوله ها دارند.
شايد برخي براين باور باشند ويا از جانب متهمين استدلال شود كه،‌ فساد اداري زاده سه هزارافغاني معاش يك كارمند دولت است و بدليل اينكه معاش كارمندان ،ما يحتاج زندگي آنان را برآورده نميكند دست به فساد اداري ميزنند.
در اين ميان سوال ديگري كه پيدا ميشود اين است كه وزرا درحاليكه معاش و مصرف دسترخوان كافي دارند، چرا بيشتر،‌وسيع تر و قبل تراز همه دست به فساد مالي ميزنند ؟
اگر فساد زاده فقر است ، چرا آنان كه بلند منزلها و زندگي مجلل دارند عميق تر از ديگران در منجلاب فساد فرو مي روند ؟
در اين جاست كه فقر عامل مهم فساد اداري نيست بلكه مادر و گهوا ره اي اين اژدهاي سياه را بايد در درون سيستم مالي ،‌پاليسي نظارت از تطبيق پروژها،‌ برخورد با مفسدين و وجه اي تطهير كنندگان اين كثافت جستجو نمود.
از ديد اين قلم عوامل مهم فساد اداري ،‌سيستم مالي كهنه،موجوديت فساد در كابينه، ‌نبود پاليسي دقيق وسخت گير درعرصه نظارت و كنترول از بودجه ومصلحت انديشي مقامات پايه است.
مصلحت انديشي ها در دو مرحله انجام مي گيرد يكي برخورد با مجرمين  كه ديگران را جسور ميكند و ديگري  هم در رفتار هاي مصلحت انديشانه ثابت و هميشه گي است كه هم عامل فساداست وهم ريشه هاي آن را تقويت نموده و عمر آن را طولاني تر ميكند.
 مصلحت انديشي ها است كه كابينه دولت را مهد فساد ساخته و كرسي  نشينان مستحق مجازات وبه عنوان يك مجرم و خائين به ملت شناخته مي شوند چنانچه اظهارات لوي سارنوال افغانستان گواه اين ادعاست.
 فكتور هاي  مانند وابسته بودن دولت به نيروهاي بيروني ، نبود امنيت و كنترول سرتاسري حكومت ،‌معرفي افراد نامستعد وفسادپيشه درپست هاي مهم دولتي از سوي احزاب سياسي و تقسيم چوكي ها براساس مصلحت ، استخداد افراد سود جو وغيرمتعهد براساس واسطه ها ومصلحت ها وموجوديت گرايش هاي مختلف در درون دولت  كه ميخواهند دولت را به نحوي بد نام نمايند ، ازعوامل ديگر برشمرده مي شود.
راه هاي جلوگيري از فساد اداري:
براي جلوگيري از فساد اداري نيز ردّه هاي بالا بايد اصلاح شود.وزيران بايدتنبه شوند تاعبرتي برزيردستان باشد.
اصلاح سيستم مالي ،‌ايجاد استراتژي نظارت وكنترول سختگيرانه از بخشهاي مالي ،‌راه هاي اند كه ميتوان فساد اداري  را تقليل بخشيد.
و بدون شك تقويت روحيه خدمت به مردم ،تأمين امنيّت،استخدام افراد متعهد، وطن پرست وانسان دوست درپست هاي بلند دولتي ، مجازات عادلانه و قانوني فساد پيشگان اداري بدون درنظرداشت مصلحت ها و دوري از تجملات ، راه هاي ديگر مبارزه با فساد اداري اند. 


۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

رخنه

رخنه  براندام تاريخ افگنم بار ديگر

بي ثمرخواند زمان برماتمم كارديگر

ناتواني تيشه آموزد كه خارستان دهر

مقتضاي فكرنو انديشه ونار ديگر

دركجاهاميبرد سيلاب عمرم برگ گل

ازجدار قلب سازم سد وديوار ديگر

عقده نگشوده را درد زمان مرهم شود

چون طبييبم گر برند بالين بيمار ديگر

شد محبت بي بها دربغچه هاي گلرخان

كيميا را پربهاسازم به بازار ديگر

بي اثر خورشيد اندر خانه بي روزني

روزني ياروشن ازانوار دلدار ديگر
 

۱۳۹۰ تیر ۸, چهارشنبه

نفرت خفتگان


اگر برچهره ام گرد وغبارعشق مي بيني

زفصل سبزعمرمن خزان درد مي چيني                                                                       

اگر برشيشه حُسني چوخاك وگرد چسپيدم

ويا از كاكلي شهد وصال خــويش نوشيدم

نشان خاك پايي گرمن از باد صباجُستم

زدل سرّ نهان درگوش او اندرپگا گـفتم

چونامم برلبي پيچيد من خار زبان بودم

به فكر آشنا بيگانه چون بيگانگان بودم

حديث دلبري داند سلول تار و پود من

وجود آسمان باشد دليلي بر وجـود من


سحردر آسمانم مرد  بردوشم تن سردش

كشم تا دهربردوزد كفن برقامت زردش

من ازكوه غيوران با لبان خنده مي آيم

غيورم ازقفاي دشنه ها ودخمه مـي آيم

بگو بركاروان ابراشـــــكي از پيم ريزد

زقلب خفتگان برخفتگي ها نفرتي خيزد

۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

متن سخنراني احمد بهزاد در مراسم تشييع جنازه شهيد جواد ضحاك در باميان



بسم الله الرحمن الرحیم.
 شهادت مظلومانه یار، همراه و همراز رهبر شهید را به خانواده معظم اش، همکاران عزیزش، و تمام  مردم صبور، مردم قهرمان ولایت بامیان صمیمانه تسلیت عرض میکنم. دوستان عزیز در دقایق کوتاه میخواهم بسیار فشرده و مختصر اشاره ی داشته باشم به اینکه ما به کدام سو روان هستیم. آیا شهادت ضحاک آخرین مورد از سلسله از دست دادن سرداران جهاد و مقاومت و سرمایه های بزرگ ملی ماست؟ آیا آنهایی که دولت مردان ما آنها را برادر خطاب میکنند؛ جنایتکاران و آدمکشان که نامردانه توسط زمامداران فعلی ما عنوان برادر گرفته اند به این جنایت بسنده خواهند کرد؟ و دیگر دست به کشتار نخواهند زد؟ و اصولا چه عاملی سبب شده است که وضعیت ثبات و امنیت در افغانستان چنین نا پایدار شود؟ و هر روز در هر گوشه ی از این سر زمین جمعي و مردمی در غم از دست دادن سرداران و فرزندان رشید خود بنشینند. دیروز در تخار و امروز در بامیان، و فردا معلوم نیست در کدام گوشه دیگر این سر زمین. آنچه که باید به صراحت بگوئیم سیاست های ناکام، سیاست های نا سالم، سیاست های مرض آلودیست که در این سر زمین از طرف حلقات مشخص در حاکمیت به منظور تقویت تروریزم و دهشت افگنی روی دست گرفته شده است. کدام تروریست، کدام جنایتکار در چه تاریخی و در کجای از این سرزمین به مجازات رسیده است؟
 سازمان ملل ! حقوق بشر! که امروز بیانیه میدهی و محکوم میکنی، حکومت افغانستان که در برابر جنایت ها سکوت کرده ای. آیا فقط وظیفه تان تسلیت گفتن به مردم است؟ هیچ وظیفه و مسؤولیت دیگری برای دفاع از حقوق و امنیت شهروندان نداری؟ با موجودیت لشکرهای سی و چند کشور شما چنین نا توان وضعیف و سرافگنده اید و باز هر روز فشار میآورید که جامعه جهانی سربازان خود را از افغانستان خارج بکن. در نبود نیروهای خارجی مشخص نیست که بر سر مردم افغانستان چه روزی خواهد آمد؟ حکومت بی عرضه و نا توانی که حتی قاتلین سر بازان خود را آزاد میکند، انعام میدهد، برای تشویق شان سفر خرچ دالری میدهد و آنها را دوباره به پایگاههای دهشت افگنان در پاکستان روان میکند. جای خجالت است برای مجموعه که این سیاست ها را طراحی میکنند و عملیاتی میکنند.
گفته میشود که از زندان قندهار بیش از 500 تروریست و جنایتکار گریخته اند، این به فکاهی میماند. جناب آقای کرزی! این به فکاهی شباهت دارد که بیش از 500 زندانی آنهم تروریست و جنایتکار و آدمکش، آنهم از یک زندان راه خود را بگیرند و بیرون بروند و شما بگوئید که کمیسیون تشکیل داده ئيم تا پیگیری بکنند.
دوستان عزیز؛ بسیار مختصر میگویم کار از شعار دادن، محکوم کردن، و تسلیت گفتن گذشته است. منکه یکی از صمیمی ترین دوستان خود را از دست داده ام، کسیکه یار و یاور ما در اعتراض به سیاستهای نا سالم این حکومت بی کفایت بود. کسیکه ،  ما در کابل صدا میزدیم، مطمئین بودیم که جواد در بامیان صدای ما را پیگیری میکند. خانواده مجاهد پرورش که من از سالهای مقاومت از دوران مهاجرت خانه اش محل نشست و بر خاست های یارانش بود و همیشه زحمت تعدادی زیادی از همسنگران جواد، زحمت پذیرایی از آنها و مهمانداری از آنها به دوش خانمش.
 امروز خانواده ضحاک با تسلیت آرام نمیگیرد. امروز مردمی که به جواد رأی داده بودند و جواد را به شورای ولایتی روان کرده بودند، تا درد مظلومیت های صد ساله این سرزمین را به گوش حاکمان بی کفایت این کشور برساند به تسلیت گفتن آرام نمیگیرد. مردم ما میخواهند عدالت در این سر زمین حاکم باشد. حاکم این سر زمین تروریست، آدمکش و جنایتکار را برادر خطاب نکند. با تروریست و عامل بی ثبات کننده امنیت و ثبات کشور بر خورد قانونی شود. ما این را میخواهیم، ما انتقام کور را هم نمیخواهیم. ما اگر انتقام کور را میخواستیم، روزیکه دنیا در افغانستان حضور پیدا کرد داوطلبانه سلاح خود را تقدیم نمیکردیم.
ما دنبال شرارت، دنبال نا امن سازی کشور نیستیم. مردم ما ثبات و امنیت میخواهند، اما امنیت پایدار. امنیت پایدار چگونه ممکن است؟ امنیت پایدار زمانی ممکن است که سیاست های ناسالم حکومت فعلی اصلاح شود، تروریست ها برادر خطاب نشود. مرز عریان و شفاف میان دوست و دشمن وجود داشته باشد. دوستان تشویق شوند و در برابر دشمنان صف متحد بوجود بیاید. مردم ما اینرا میخواند.
پیشنهاد ما از این مکان مقدس و از بالای جنازه جواد به تمام رهبران سیاسی ما، به کسانیکه حرف ما را میشنوند، به کسانیکه افتخار حضور در دوران جهاد و مقاومت این ملت را داشتند، به رهبرانی که در خفا منتقد هستند بر این سیاست های ظالمانه حکومت؛ اینست که دوستان، بزرگان!  مرگ یکبار، شیون یکبار. بیائید متحد شویم برای حاکمیت عدالت و انصاف و جوانمردی برای این سرزمین. بیاییم دست به دست هم بدهیم و نگذاریم که سرمایه های جهاد و مقاومت چنین مفت و رایگان از دستمان برود. این یک برنامه است، همان برنامه ای که میخواهد فتوای جهاد صادر بکند در برابر نیروهای خارجی. همان برنامه ی که میگوید یا منم اینجا و یا طالب. این یک برنامه است، برنامه ی که علنا اعلام نمیشود ولی عملا کار برایش جریان دارد که این  کشور را یکبار دیگر به حاکمیت سیاه و ستمکار قرون وسطایی طالبانی بسپارد. این مسیر از کجا میگذرد؟ این مسیر از راه قتل عام کردن هر نیرویی که بتواند در آینده محوری برای مقاومت در برابر سپاه جهل و قصاوت شود. دیروز سلاح ما را گرفتند و امروز میخواهند چهره هایی را از ما بگیرند تا در فردا امکان محور پیداکردن در جبهه مقاومت وجود نداشته باشد.
دوستان، به هوش باشید! ما دیگر نه اهل شعار باید باشیم و نه دل خوش به این تسلیت نامه ها بکنیم . ما باید همگام با سایر هموطنان خود از هر قوم و نژاد و مذهبی از هر سمت و هر زبانی، از آن پشتونی که دلش به این سرزمین میسوزد، از آن تاجیکی که در کنار ما قربانی میدهد، از آن ازبک و ترکمن و پشه یی  نورستانی که در کنار ما هر روز مصیبت میبیند باید صف متحدی را بسازیم برای خلاصی از شر سیاست های فعلی و برای آینده نسلهای این سر زمین. و این ملت را از خطر استبداد، توحش وقصاوت نجات دهیم.
 دوستان! جواد خوشا بحالش که از کنار ما رفت و امروز در کنار بابا و پیشوای شهید ماست. تا نوبت ما نرسیده است باید دست بکار شویم. نگذاریم که یک عده حلقات معین مریض، حلقات که هنوز در فکر احیای دوران سیاه و ستمبار عبدالرحمن خانی در این سر زمین هستند، بتوانند گام به گام برنامه های خود را بر ما تطبیق بکنند. دست به دست هم بدهیم، همه ما و شما مسوؤلیت داریم از بزرگان ما، از رهبران بزرگ جهادی که سرمایه های بزرگ مردم ما هستند، چهره های که برخاسته از سالهای جهاد و مقاومت هستند. تا کادرهای سیاسی و اجتماعی ما و تا توده جامعه ما تا همه دست به دست هم بدهیم و بخواهیم با جدیت:  یا باید حاکمیت ما را انتخاب کند یا برادران آدمکش و تروریست خود را. و صفوف باید مشخص شود و این سر زمین صاحب آینده باشد و ما بدانیم که به کدام سو روان هستیم. و در اخیر یک بار دیگر بر روان پاک شهید جواد ضحاک و تمام یاران و سرداران شهید خود درود میفرستم.

۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

براي تو ،‌براي من ،‌براي انديشه هاي تو !

لحظه اي كه پرنده خيالم جزدر كوي دوست پرنمي زد ،‌ باد سرد سحرگاهان كاكل سبز جنگل را به شانه گرفته بود.بوي عطر چادر سياه شب را كه از تارهاي آن ميوزيد استشمام ميكرد و کاکل نسرین را به آغوش می کشید. نسرین غنچه هاي كاكلش رابسویی زده بود ولی باد نرم صبحگاهي مطابق ميلش آن رابسوي ديگر ميكشيد وبوي عطرآن را درميان بغچه هاي رنگين در شهردوست بسوغات مي برد ، ‌كاكل نسرين همگا م با موسيقيي كه ازتارهايش توليد ميشد در آغوش نرم وعطراگين باد، رقص و پاي كوبي ميكرد . رقصهاي كاكل نسرين در آغوش باد ،‌مرا بياد زلفان برهنه تو مي انداخت كه روزگاري هستي ام را به رگبار مي بست وباحلقه هاي زنجيري اش بدارم مي آويخت ، ‌زلفان كه تارهاي سرنوشتم در هرخم وپيچ آن گره خورده است. گره ها را دست وصل باز خواهد كرد ويا دندان هجران خواهد شكست وياهم با دشنه اي مرگ پاره خواهد شد،‌گزينه ها دراختيار تو اند كه كدام يكي را انتخاب خواهي نمود و انتخاب تو سرنوشت آينده من : وصل انتخاب اكثريت هجران گزينش اقليت ازميان هردو: انتخاب من گزينش محبوب طلوع نور زرد رنگ خورشيد آهسته آهسته دامن پهن ميكرد ‌واز روشني بي تعصب و بي غرض آن عالم هستي بهره مي گرفت‌ و به انسان وسعت نظر مي آموخت. دامن خورشيد ،چادرسبزرنگ عاطفه هايت درذهنم تداعي مي كرد و قامت هنجارشكنم را در سايه اش پنهان مي نمود و از گزند طعنه هاي اغيار مصونم ميداشت. طعنه- لفظهاي كه شمشيرواررگهاي حيات ميدريد واز سراب جور وجهل سيراب شده و از لجن زار‌خيانت وجنايت الاغ وارچريده اند. عاطفه هايكه احساس را طوفاني مي سازد ، نفرت و خشونت را بزانو در مياورد ،‌خشم را تبديل به مهر ميكند. وعاطفه يكه ميله هاي زندان نفرت ، خشونت و خشم را مي شكند وزنجيرهاي آن را پاره ميكند. هنوز بياد دارم در زندگي ات از آنچه نفرت داشتي نفرت بود ، در مقابل آنچه خشونت ميورزيدي خشونت بود ، آنچه رامذموم ميپنداشتي خشم بود كه هجران فرزند آنهاست. و به آنچه عشق ميورزيدي عشق بود ، وصل آنچه را ميخواستي وصل بود ، محبوب تو محبت و مطلوب تو ايثار براي دوست. چشمانم بتماشاي اين منظره نشسته و‌مژه هايم از حركت بازمانده بود تصوير سخن هايت آلبوم خاطراتم، قامت رساي تو كه از ميان جنگل عبور ميكرد ذهنم را بخود مشغول داشته ونامت برلبانم جاري بود. چشمهايكه مدت ها براه رفته ات مژه برهم نمي زند و در فرازناي انتظار چشم دوخته است ، مژه هايكه سالهاست پرش را از ياد برده ولبان كه بوسيدن را فراموش كرده اند ،‌ سخنان كه از هزاران موسيقي شيرين تر بگوش مي آيد ،خاطرات كه در احساسم عجين شده و در طول حيات رهايم نخواهد كرد. رنگ خورشيد مي پريد ،‌از نور آن كاسته ميشد. گويا نور ديگري براو تهاجم آورده وابري دستخوش باد گرديده است. ناگهان خورشيدي با هزاران رنگ تابيد ونورهفت رنگ خورشيد را شرمگين ساخت. بي كينه بودن و‌روشني بخشيدن را خورشيد طبيعت از توآموخت. امّاامروز كه اطرافم را تاريكي احاطه نموده و در ميان جهل وظلمت دست و پاميزنم يك لحظ اي از نور رنگين و بي تعصب خويش ممنونم نمي سازي و آب حيات را از من دريغ ميداري ،‌ امروز حياتم بتوبستگي دارد ،‌ عاطفه ات را بشوران وبرپيكر نيمه جان من حيات بخش. كسي كه ميخواهد خود را قرباني توكند ،‌با چه چشمي مردش را به تماشا گرفته اي ؟ درمدت ده سال گريه بچشمانم ، سردي به آغوشم ،‌مغموم به روحم ،‌ خلوت به حركاتم ،‌ تپيدن به قلبم ،‌باتو بودن به احساسم،نواي عشق به روانم ،‌نوشتن اوصافت به قلمم ،آموختي اما از دبستان آموزشت شهادتنامه فراغت حاصل نكردم.‌ ازاين روست كه هم صدابا شاگردان استاد خطابت ميكنم و من هم يكي از شاگردانت هستم ،‌چون تو چگونه زندگي كردن را برايم آموختي ،‌چگونه عشق ورزيدن را يادم دادي ،و چگونه بودن را ،‌ هنگاميكه بامن سخن ميگفتي احساس ميكردم جهان در اختيار من اند و بامن سخن ميگويند. اكنون بكوتاهي دست هجران و بلندي دامن وصل چشم بسته ام.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

آیا کشته شدن اسامه بن لادن را باور کرد؟

اسامه بن لادن چهره ای است که از نام آن ترور ودهشت در ذهن ترسیم میگردد ، آیا براستی این چهره خشن کشته شده است؟
در دنیای سیاست آنچنان دورغ پردازی های وجود دارد که باور کردن کشته شدن اسامه بن لادن با اینکه از طرف مقامات بلند پایه امریکایی اعلان شده است ، بدور از احتمال نخواهد بود که او روزی از گوشه دیگر دنیا سر برآرد و آله دست بعضی از سیاست مداران قرار گیرد.
اسامه بن لادن کسی است که از سوی او  با وسیله قرار دادن گروه طالبان ضربات سختی برای تمام مردم افغانستان ، بخصوص هزاره ها وارد شده است ، او بود که فرمان قتل انسانهای بی گناه را در افغانستان صادر کرد ، و او بود که فرمان تخریب بودا رادر بامیان تأید و تأکید کرد.
و امروز به سزای اعمال ناشایست خود رسید.
و نهایت کار تمام ستمگران چنین خواهد بود

۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

محمد سرور جوادي : رهبري موجود فرايند يك عصري است كه زمان آن عصر را پشت سرگزرانده است .

متن سخنراني محمد سرور جوادي در مسجد رهبر شهيد در باميان به مناسبت شانزدهمين سالگرد شهادت استاد شهيد مزاري :

لاحول ولا قوته الا باالله العلي العظيم
اعوذ با الله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لاهله والصلات لاهلها
بروان پاك و ملكوتي همه پيشوايان دين ،مخصوصا شهداي كربلا و همچنين شهيد بزرگ كه امروز بخاطر تجليل از مقام ، عضمت و شخيتش گرد هم آمده ئيم صلوات ختم كنيد
با توجه به اينكه مجلس طولاني شد و وقت ذيق است از مجموعه مسايل را كه در نظرداشتم خدمت شما به عرض برسام به يك دو نكته كه فكر ميكنم با وضعيت موجود ماو سرنوشت ما  براي آينده گره خورده است ، اشاره خواهيم كرد ،‌علي ابن ابي طالب در يك جمله بسيار حكيمانه كه در طور تاريخ جنگي را در انديشه ها براه انداخته و همه اي دانشمندان پيرامون او از هر تباري كه بوده اند و از ملت و مذهب كه  بوده اند انديشيده و بحث كرده است ميفرمايد :
رحم الله من تفكرمن عين و في عين والي عين
آن مردم ،  مردم سعادتمند خواهد بود كه بي انديشند فكر كنند كه گذشته شان چه بوده و حالا چگونه است و آينده به كجام ميروند ،‌طبعا هر انساني چه به شكل فردي و چه به شكل جمعي اگر اين سه حوزه حياتي و اين سه محور را درزندگي در نظر نگيرد او انسانهاي محكوم به سرنوشتي است كه جبر براو تحميل مي كند ، شرايط براوتحميل مي كند زمان براو تحميل ميكند ،‌ديگران در واقع سرنوشتش را تعيين مي كند و نه خودش.
 اين برخلاف آن اصل خود اراديتي است كه جزء جوهر انسان است برخلاف آن اصل خود محوري است كه جزء صفات برتري انسان در خلقت است انسان سه چيز بيشتر ندارد انسانه كه همه هستي در اختياراوست ،‌ انسانكه همه در خدمت اوست ،‌از ملك تا به عالم طبيعت همه در اختيار انسان است از اين سه چيز بيشتر ندارد ،‌ انسان داراي قوه عقلي است متفكر است ،‌مي انديشد ، تجزيه و تحليل مي كند ،‌ از هر پديده درس مي گيرد ،‌عبرت مي گيرد ،‌ اين انسان آگاه است ،‌عالم است ،‌تا بي نهايت مي تواند بي آموزد ،‌بهر اندازه كه مي آموزد به همان اندازه انديشه اش را قوي مي سازد ،‌عقلانيتش را قوي مي سازد ، ‌و ملائكه هم بدليل آموزش علم به انسان سجده كرد ،‌ مأمور سجده به انسان شد ، ‌و اين انسان آزاد است ،خود‌اراديت دارد تسليم جبر زمان نيست ،‌خودش زمان ساز است ،‌خودش تاريخ ساز است ، يك وقت تاريخ و زمان انسان را مي سازد و يك وقت آدم است كه تاريخ را مي سازد.
 كسانيكه در تاريخ جاودانه ميشوند اين نوع آدم هاي است كه همه سه ابزار و وسيله انساني را به كار گرفته ،‌تحول ساز شده ،‌تاريخ ساز شده ، شايد در طول تاريخ انسانيت ادم هاي زيادي با خلوص و اخلاص و صداقت ‌و مظلوميت قرباني اهداف انساني شده باشد ،‌در اين تاريخ حسين ميدرخشد چرا؟  براي اين كه او در برهه تصميم را گرفت كه ديگر انسانها آن تصميم را گرفته نمي توانيست ،‌از ديد ديگر آدم ها همه اين حركت امام حسين محكوم به شكست بود ،‌با تحليل هاي مادي جور نمي آمد  همين طور در طول تاريخ ما يكه يكه مي بينيم ،‌ و امروز شهيد مزاري هم از همين گونه آدم ها است.
 در بين بيش يك مليون قرباني كه مردم افغانستان براي تغيير سرنوشت خود داده است ،‌ بسيار كساني صادقانه قرباني شده ،‌بيساري  خانواده ها آگاهانه قرباني داده ،‌بسيار از خانواده ها من خود آنهارا مي شناسم وقتكه فرزند اول شهيد شده  دوم را فرستاده اند ، دوم ، سوم ،‌پنج برادر را از يك خانواده من مي شناسم كه خود پدر و مادر اين هارا در قربانگاه مي فرستاده ،‌ آگاهانه بود از سر اخلاص بود ، ‌و اين ها مظلومانه به شهادت مي رسيدند ، اين خانواده كه من ميگومي از بغلان بود اما قربانگاه و شهادت گاه شان هرات بود ، براي او فرق نميكرد كه در كجا اين وجود را در طبق اخلاص بگزارد ، و از يك آرمان دفاع كند مگر در اين ميان مزاري روز بروز جلوه اش بيشتر مي شود ، تجلي بيشتر ميكند ، ‌چرا ؟ بخاطر كه مزاري يك رهبر بود ، يك رهبر چه خصوصياتي دارد ،‌از همينجا اصل بحث را شروع ميكنم :
يكي از فلاسفه ميگويد رهبر يعني مغز يك ملت ، و اين مغز اگر سالم است اين ملت سالم است و اگر اين مغز فاسد است ،‌معيوب است ،‌آن ملت هم معيوب به بار خواهد آمد ، مسير آن ملت هم معيوب خواهد بود ، مغز سالم چه خصوصياتي دارد ،‌ سه چيز حد اقل دراوهست ، يك بخش مغز حافظه تاريخي آن است همان چيزي كه علي ميگويد ، تو بايد فكر كني از كجايي ؟ گذشته ات چگونه بوده ، يك بخش از اين مغز را حافظه تاريخي تشكيل ميدهد ،‌يعني اگر رهبري كه مغز ملت است ،‌حافظه تاريخي نداشته باشد واز تاريخ عبرت نگيرد ، ‌و درد را كه برملتش وبر مردمش درطول تاريخ تحميل شده درك نتواند ، رهبري كرده نمي تواند ،‌فلسفه تاريخ پند پذيريست ،‌عبرت گيريست ، گشودن مسير درست براي آينده است ، قل سيرو في الارض فنظروكيف كان.........،‌تاريخ را بوبينيد و از آن عبرت بگيريد ،‌يك بخش از اين مغز حافظه تاريخي آن است ،‌و اين بدان معني است كه يك رهبر بخشي از تاريخ يك ملت است ،‌ و حامل تاريخ يك ملت است.
 بخش ديگر اين مغز ، درك شرايط موجود يا به عبارت ديگر بگويم رهبري و به عهده داشتن احساس يك ملت است ،‌بايد درك بكند هرلحظه كه كدام زخم  در كدام ناحيه از بدن اين ملت وارد مي شود ، و چگوه بايد درمان شود ، شرايط موجود را يك رهبر وقتكه ميگويد مغز ملت است ، به اين معني است كه اين رهبرقوه درك وظعيت موجود اين مردم را داشته باشد و درد آن را احساس كرده بتواند و اگر درد آن را احساس كرده نتواند ، ‌ممكن است رهبراني باشند براثر شرايط ،‌ براثر ديگرگوني هاي زمان يعني زمان اينها را بيارد رهبر بكند ،‌اين ها رهبرنباشد ،‌ اين بحث جداگانه است او نميتواند حافظه تاريخي يك ملت باشد ،‌ او نميتواند احساس يك ملت باشد وبخش ديگراين مغز ميتواند تجزيه وتحليل آينده باشد ، شما وقتكه يك چيزي را احساس ميكنيد طبعا بخاطر پاسخ دادن به اواحساس ، حالا اين پاسخ مثبت ميخواهد يا منفي ميخواهد تدبير ميسنجي كه فرمانده اين كار مغز توست ، يك رهبر تدبير را براي آينده ملت بي انديشد و يك راه كاري را ايجاد بكند.
مزاري در ك كرده بود ،‌كه در طول تاريخ بر سري اين ملت چه گذشته است، همه ما و شما شايد كتابهاي تاريخي بخوانيم مگر نكته ها را از تاريخ همه كس گرفته نمي تواند ، او در يك  سخنراني بسيار ساده از تاريخ وقتكه ياد مي كند ميگويد " اين مردم مردمي است كه  حتا از قيمت فروش اين مردم حكومت ماليه ميگرفت" ،‌عمق اين نكته را وقتكه بشكافي يعني تو در اين سرزمين انسان و شهروند مساوي با ديگر انسانها نبودي ، ‌تو برده وار فروخته مي شدي و از قيمت و عايد فروش تو باز خزانه دولت پر ميشد ،‌كه در همه كتابهاي تاريخ نوشته است ،‌مگر هيچ كسي قبل از مزاري ،‌اين نكته را به عام مردم نداده بود چون حافظه تاريخي همه رهبر گونه نبود و آن نكته ها را نمي توانيست درك بكند ، و همين مسئله بود كه احساس را كه براي مزاري ايجا د كرده بود ، احساس تسلط برمردم نبود ، احساس كه مردم به او بگويند احسن بارك الله نبود ، او اين توقع را نداشت ،‌او وقتكه درمرزهاي هرات پيكر پاره پاره يارانش را از اسلام قلعه تا به كاكري 20 كيلومتر به شانه مي كشيد توقعي از كس نداشت كه يكروزي بگويند مزاري اين كار را ميكرد و ان چيزي بود كه مولانان ميگويد :
سينه دارم شرحه شرحه ريش ريش
نعش ياران برده ام بردوش خويش
واين را به عنواني يك احساسي بامردم خود اين كار را ميكرد ،‌وقتكه او در جبه،  نان واي ميشد و نان پخته ميكرد هرگز احساس كه من رهبر اين مردم هستم و رهبر بايد جايگاهش از ديگران بالاتر باشد دراونبود احساس اوهمان احساس مردم بود كه براي نجات خود دست و پا ميزد ، ‌و به همين دليل بود كه حتا كسانيكه ديروز با مزاري مي جنگيدند بعضي واقعيت هاي دروني جامعه را درزمان ظهور مزاري بايد درك بكنيم ،‌ گذشته از مسايل اقوام در افغاانسنان در درون قوم خود چند درصد مردم ما مزاري را به عنوان رهبر مي پذيرفت ؟ در درون خود ما ، اين ها واقعيت هاست و امروز چطور؟ خود اين يكي از ضعف هاي است كه در ملت ها وجود دارد بقول علامه شهيد بلخي ضعفي است كه متأسفانه در ملت ها است كه وقتكه تو رفتي ميگويد حيف !
( عجب كز زنده قدري نيست بلخي در ديار ما
گروهي بعد مرگ ما به مشت استخوان گريد)
اما وقتكه هستي حساديت ميكند ،‌رقابت مي كند ،با آن شرايط و وضعيت زماني احساسي بود كه او داشت.
‌احساس مزاري نجات اين مردم بود ، نه بعنوان كسي كه برگرده مردم سوار باشد ،‌به عنوان كسيكه پيشاپيش مردم حركت كند ، به همين دليل وقتكه جنگ بود او راكت شانه ميكرد ، سنگر داري ميكرد ،‌و قتكه بحث فكري و فرهنگي بود ،‌او مراكز علمي و فرهنگي ايجا د ميكرد ،‌وقتكه بحث سياست بود تفكر و انديشه سياسي راهكارها ارايه ميكرد ،‌ نياز مردم ما چه بود ؟ نيازمردم ما پند گيري ازگذشته و يافتن راهي براي آينده .
 هميشه مردم كه ستم مي بيند هميشه مردم كه در جوامع چند قومي به عنوان اقليت با آنها برخود مي شود ،‌حتا  در سطح جهان مطرح است ،‌ حتا در تاريخ اسلام اين بحثها است اين بحثها را و ‌اين واقعيت هارا ما نميتوانيم انكار بكنيم ،‌ما مي بينمي در تاريخ اسلام جنگي بني هاشم و بني اميه است ،‌بني عباس است ،‌عثماني ها است ،‌ زبيري ها است ،‌اينها بوده و امروزهم است ، ‌گذشته اين حرفها مردم كه در يك تبعيض اجتماعي قرار ميگيرد  در يك جامعه چند قومي ، آن مردم بزرگترين ابزاري كه در دستش هست ابزار اعتراض هست ، معترض هست ،‌اعتراض بر و ضعيت موجود ،‌هرگا اين مردم به وضعيت موجود قناعت كند بدين معني است كه همه تبعيض را پذيرفته اند ،‌ و در تاريخ مبارزات ملتها يكي از مشكلات را كه ما داريم ،‌ بهرچيزي كه بچنگ ما مي آيد قناعت مي كنيم ،‌ ما همه چيز را قرباني مصلحت مي كنيم ،يك اصل فلسفي و مبارزاتي را ، ولي خود مزاري اينگونه نبود ،‌مزاري راه حل ارايه ميكرد ،‌اگر راه حلش با منطق جواب داده نمي شد با همان منطق كه با او برخورد مي شد ،‌برخورد ميكرد ،‌و او نياز جامعه اش را و احساس جامعه اش را در ك كرده بود ،‌ همان درك احساس بود و همو حافظه تاريخي او بود راهكارهاي را ارايه ميكرد كه راه تازه را براي مردم گشود .
اولين كاري را كه مزاري كرد پيش هرچيزي به آموزش وتربيت نسل جوان اين مردم و ايجاد يك نيروي فكري تلاش ورزيد ، ‌او باور داشت ملتي تحت ستم زماني ميتواند زنجير هاي هزار ساله را پاره كند كه در تفكر و بينش خود تغيير بياورد ،‌قرآن هم ميگود تو زمانيكه در خود تغيير نياوري ،‌انتظار معجزه را نداشته باش كسي ديگر به سرنوشت تو تغيير نمي آورد خود در درون خود تحول بياور ،‌و اين تحول از كجا بوجود مي آيد ،‌از مغز ، از انديشه از فكر ،‌او در گيرودار جهاد و جنگ خون و خون ريزي نسل اين مردم را به بيرون از افغانستان براي تخصص براي آموختن دانش و براي پاره كردن زنجير اسارت فكري اعزام ميكرد و امروز اندك سرمايه هاي فكري ما از همان است از همان زمان است ،‌كاري فكر ي و فرهنگي ميكرد ، فكر بايد تحود بكند .
دو،‌ نيازرا كه مزاري درك كرد و بعنوان يك راهكارعملا از بسياري از مسايل گذشت ، انسجام دروني مردم بود ، اين را بعنوان يك نياز احساس كرد ، چرا وقتكه ما تاريخ عبد الرحمن را مي خوانيم ، وقت ما بحث تاريخي را مطرح ميسازيم از عصر كه ما كم كم از سرزمينهاي خود رانده شده ايم و سرزمينهاي ما غصب شده و خود ما بكوه ها و دره براي حفظ جان پناه برده ئيم ،‌همه مراحل را كه ما مي بينم بزرگترين ضعف ما اين بوده كه ما دچار چند دستگي بوده ئيم ،‌ما دچار رقابت هاي دروني بوديم ، وقتكه جاغوري و مالستان وغزني سقوط مي كند در ارزگان يك عده جشن مي گيرند كه فلاني خوب شد ، وقتكه ارزگان سقوط مي كند در بهسود.
 اما سرانجام همه قرباني مي شود ، اين وضع تاريخي قضيه بود مزاري احساس كرد ،‌قالبهاي كه اين مردم را پارچه پارچه كرده ديگر نياز مردم را برآورده نميتواند ،‌ من مثلا خودم با يك جمعي از مخالفين اين حركت بوديم چند ماه بحث و جدل داشتيم در بيرون با استاد مزاري ،‌من در آن زمان يك بيانيه را منتشر كرده بودم تحت عنوان " ترحم برنسل قرباني "‌در نشريات نشر شد ولي مزاري منطق داشت كه قناعت ميداد اوگفت من قرباني اول اين روش هستم يعني اينكه قالب ها شكسته شوداين حزب ها از بين برود و ما دريك محور جمع شويم ،‌بخاطر اينكه هفت تن از خانواده من توسط همين حزبها از بين رفته ،‌ پدر و برادراو عمو، كي وكي ،‌مگر سرنوشت مردم از مسايل شخصي مهم تر است.
واين مردم چاره اي ندار د جز اينكه در يك محور جمع شوند و اين را بعنوان يك راهكار، بسياري از خطرات را بجان متقبل شده و از بسياري عنوانهاوامتيازات گذشت  و از احساس شخصي خود و طبعا علايقش نسبت به دوستا و همسنگران و رفقاي بود كه بيست سال با هم در يك سنگر مبارزه كرده بود از همه اين ها گذشت براي اينكه اين مردم چاره ندارد بجز اينكه بايد اين حصار هارا بشكند ، ‌او در رابطه باساير مردم افغانستان هم همين ديد را داشت از همين باميان از همان روزي كه موفق شد همه قالب هاي كه مردم مارا تكه تكه كرده بود بشكند و يك قالب جور كند يك محور در تمام نقاط افغانستان در تمام محور هاي نظامي و سياسي كه آن زمان وجود داشت افرادي را روان كرد كه ما آماده هستيم كه همكاري نمائيم ، اول از پنجشيرشروع كرد معاهده پنجشير  و جبل سراج و بعد در درون دولت حاكم آن زمان با دوستم وافرادش ارتباط ها و كار و جدايي آنها از پيكره نظام مزدور ودر شرق افغانستان وغرب افغانستان تا چه اندازه صدا و فريادي مزاري پاسخ مثبت داده شد و يا نشد اين چيزي است كه در تاريخ روشن است اما او وظيفه و مسووليت خود را بعنوان رهبري كه ميتوانيست نياز مردم را درك بكند انجام دارد و اين گام را برداشت.
 و همين طور خلاصه كنم ،‌امروزوضعيت چگونه است ،‌مرتبط با همين تفكر شهيد مزاري ميخواهم اشاره بكنم ،‌بزرگترين مشكل را كه امروز ما و شما داريم ،‌در مجموع افغانستان و ازمجموع افغانستان كه صرف نظركنيم در بين ما هزاره ها بعنوان يك واقعيت اجتماعي ، و سياسي ،‌در اين سرزمين و در اين كشور نبود يك ميكانيز رهبري نبود يك ساختار رهبري كه او مغز سالم ملت  باشد هست ،‌ رهبري موجود فرايند  يك عصري است كه زمان آن عصر را پشت سرگزرانده است ،‌اين به معني اين نيست كه ما رهبري موجود را تبرء كنيم در يك مقطع زماني هركسيكه يك نقشي را آفريده قابل تقدير است اما تطابق نقش ها با شرايط زمان اصل اساسي در رهبري سالم است زمان وقتكه متحول است مغز انسان هم بايد متحول باشد يانه ؟ اگر نباشد خوب همان مغز كودكي  تا پير بماند چه مي شود ؟ رهبري هم بايد متحول باشد ، مطابق نيازها ،‌ درك از گذشته ، وضعيت موجود و راهكاري براي آينده ما همه او راهكار هاي را كه مزاري در رهبري خود بعنوان مغز متفكر ملت مطرح  كرده بود در فقدان رهبري سياسي امروز مي بينيم.
ما نه از گذشته پند درستي گرفته ئيم و به وضعيت موجود قناعت كرده ئيم ،‌ من براي شما مثال ميزنم ،‌وقتكه يك سيا پوستي بنام اوباما موفق شد در رقابت درون حزبي بعنوان كانديد حزب دموكرات  به صحنه بيايد و رقابت بكند با حزب جمهوري خاه ،‌خبرنگار گاردين از كاندليزا رايز ،‌ پرسان كرد وزير خارجه سياه پوست امريكا كه شما موقف سيا پوستان در امريكا ويا امريكا رابراي سياه پوستان چگونه مي بينيد ؟
او در جواب ميگويد " هيچ جايي دنيا براي سياه پوستان ايدآل نيست " مگردر ميان اين دنياي كه براي ما ايدآل نيست آمريكابهتر است ،‌اين معني اش اين استكه ما اگر رئيس جمهورهم ميشويم بازهم معترضيم ،‌چرا ؟ بخاطر كه اين رئيس جمهورشدن براثر تباني هاي سياسي است نه بر اساس درك انساني از ما .
تازمانيكه ما به يك درك انساني در همه عرصه ها روابط اجتماعي روابط اقتصادي و سياست نرسيم و سياست را انساني نكنيم تابه آن مرحله نرسيم ما معترض هستيم اما رهبري سياسي مامنفعلانه برخورد كرده اند گاهي به وضعيت موجود قناعت كردند ،‌گاهي معترض شدند ،‌باز قناعت كردند باز معترض شدند ، اين شكننده است ، فولاد اگر هم باشيد ، ‌شما وقتكه يك فولاد را مستقيم استاده است مقاومت دارد اگر اين را يك بار قات كني پس راست كني  پس قت كني مي شكند .
در سياست هم وقتكه انفعال وجود داشته باشد طبعا شكننده است ميشكند ،‌فولادهم اگر باشد و هرچه قهرمان هم باشد ،‌پس ساختاررهبري ما ضروت براين دارد كه تحول بيايد ،‌ و ما به همين دليل فاصله عميق را بين رهبري وبين توده هاي مردم احساس مي كنيم بايد اين را در ك كنيم امروز در بين مردم ماو شما فرار مغزها مطرح است اين يك خطر جدي است بچه اندازه نسل اين مردم تلاش ميكند تا خود را از اين كشور بيرون بكشند و تحصيلات عالي بكند  نود فيصد از اينها ديگر بر نميگردد پس تو با فرار مغزها رو برو هستي رهبري سياسي موجود بخاطر داشتن نيروي مغزي كه بتواند كاري را كه مزاري در اوج جنگ و فقر ميكرد، مزاري دستش دراز بود، پيش مهاجرين در تمام كشور ها كه مارا كمك كنيد كسي انگشتر كمك ميكرد و كسي گوشواره كسي گردن بند از پول آن نيروي مغزي را در بيرون از افغانستان ميفرستاد و تربيه ميكرد، متخصص و امروز همينها برگشته ودر اختيار مردم اند.
اما در اين نه سال نيروي فكري ما فرار ميكند، من يك وقت در سويدن رفتم مه بچيز هاي رو برو شدم وحشت ناك است كسيكه سي سال پيش متخصص بود امروز در استكهول پايدو يك شفاخانه است كسيكه سي سال قبل تحقيقات روي معدن نفت و گاز افغانستان كرده بود و سلسله مقالات نوشته و كتابي ، اوتكسي ران است سه هزارو چهارصدو چند نفر را ما آمار داريم كه تنها در كشور روسيه متخصصين ما هستند كه دوكانداري ميكنند ، ما اگر نيروي مغزي خود را در اين فضا نمي توانيم رهبري بكنيم و فاصله بين رهبر وبين نيروي هاي متفكر را شما فكر كنيد اين فاصله بين رهبر و توده هاي مردم چه اندازه بوده ميتواند و نتيجه اين حالت ، انفعالي و عدم توانايي كه مغز متفكر ملت باشد ،  سه احساس را در كنار هم داشته باشد حافظه تاريخي وضعيت موجود و پيش بيني براي آينده را موجب تشتت رهبري هم شده اين را ديگر ماانكار كرده نمي توانيم ،‌اين را ما با خود بزرگان هم بارهاگفته ايم خود شان هم عاجز مانده از پيدا كردن راه حل ، بسيار دشوار است مردم كه صدها سال تحت ستم بوده ، تبعيض بوده ، تا مرز بردگي از زمان عبدالرحمن تا امام الله چند سال را در بر ميگيرد ما رسما بعنوان برده فروخته شديم و من پيشتر گفتم مزاري از ميان تاريخ يك نكته را برجسته مي سازد كه حتا ا ز قيمت بردگي ماهم خزانه دولت ها پر مي شد اين مردم در عين حال اگر دچار خلا رهبري و تشتت سياسي ،‌و انفعال باشد و بهرچزي كه رسيد قناعت بكند و توجه بكند ،‌شما چه فكر مي كنيد ،‌آينده چطور خواهد بود ؟ آينده روشن خواهد بود؟ ما گلايه نكينم كه در فلان ولايت چند صد مليون دالرمصرف ميشود و در ولايت ما نه در بودجه سال 1376 مه همه اي اين آمار هارا دارم براي باميان هفت و نيم مليون دالر بود و آنهم بودجه خارجي بود ، بودجه ملي خود نداريم ،‌بودجه خارجي ،‌چيزيكه خارجيان مصرف ميكنند ،‌براي هلمند دوصد و نود مليون دالر براي قندهارچهارصد و هفتاد مليون دالر ،‌خوب اين داستان طولاني و دور ودرازي دارد .
در حاليكه وقتكه ما با ملل متحد سر اين مسئله صحبت كرديم آنهامعيارهاي را مطرح كردند و گفتند ما پول را در جايي مصر ف ميكنيم كه در آجا جنگ باشد با پول امنيت بي آيد ، ‌پول را در جايي مصرف مي كنيم كه در آنجا حكومت حضور ندارد حضور پيدا كند ،‌پول را در جايي مصرف ميكنيم كه مواد مخدر هست گم شود ، ما ديديم اين معيار ها براي ماساخته نشده است ،‌مشخص است ، ما از بي حكومتي رنج نمي بريم ما از بد حكومتي رنج مي بريم ،‌ ما از مواد مخدر رنج نمي بريم از نبود مواد مخدر رنج مي بريم كه جرم شده براي ما ،‌ از بي امني رنج نيم بريم از امنيت رنج مي بريم ،‌اين معيار براي ما ساخته نشده وقتكه ما معيار هارا مطرح ميكرديم كه در استندرد هاي بين المللي بودجه سازي اين معيار ها را دارد ،‌فقر زدايي ،‌تبعيض زدايي و چه و چه و چه ،‌اينها گنس مي ماندند ، براي اينها اين مشوره ها داده مي شد توسط كي؟  توسط مغزهاي كه قبلا تربيه شده است ،‌هشتاد سال پيش اولين كاروان كه به بيرون از افغانستان اعزام شد براي آموختن تخصص از خاندان سلطنتي بود و اين دوام كرد دوام كرد ،‌چهل سال پيش در هزاره جات اولين مكتب سه صنفه آمد و زمانيكه كودتاي هفت ثور شد ما اولين متعلمين مكتب هاي ما صنف دوم فاكولته ها بود نيروي مغزي ،‌خوب باالخره اين را كي مي سازد ؟ آقاي خليل زاد و امثال اينها مشوره ميدهند اينها معيار مي سازند ما در اين مسايل از آنان گليه نكينم از خود گيله كنيم و چرا قانع شديم ؟
چرا فريب شعار هارا خورديم و چرا منفعلانه برخورد كرديم ؟ من طرفدار گسستن از سياست نيستم ،‌ميبودين در سياست اين حق ماست اين را كسي به ما بخشش نمي كند مگر طرفدار قناعت هم نيستم ،‌هميشه بايد اعتراض وجود داشته باشد مردم كه تاريخش نشان دهنده تبعيض است چاره ندارد تا اينكه  خودش را بعنوان انسان  برابر با ديگران نقبولاند معترض باشد ،‌ منفعلانه برخورد نكند واين همان شعري است كه من از شريعتي يادم آمد وياد داشت كردم ...  و اين شعر را هميشه وقتكه از مزاري يادم مي آيد همين شعر را و مزاري هم همين خصوصيات را داشت شريعتي ميگه :
نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نميخواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت
ولي بسيار مشتاقم
اين جالب است:
ولي بسيار مشتاقم كه از خاك گلويم سوتكي سازد " ،‌يك اشپلاق بسازد
گلويم سوتكي باشد بدست كودك گستاخ و بازي گوش
و او يك ريز پي در پي دم گرم خودش را در گلويم سخت بفشارد
كه هم شوخ باشد و گستاخ باشد 24 ساعت شب وروز اشپلاق كند  سوتك كه از گلوي مه ساخته ميشه
و خاب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدين سان بشكند دايم سكوت مرگبارم را
اگرهيچ كاري هم رهبري سياسي يك مردم مورد تبعيض كرده نتواند لااقل اينا كوزه گراني باشد كه از گلوهاي معترض سوتكي بسازد براي برآشفتن خوابهاي خفتگان و بشكند سكوت مرگبار را وقتكه حادثه آمد توجلوگيري نمي تواني تو پيش بين باش اين مسايل را ،  ما در آستانه يك خطر جدي ديگر قرار گرفتيم چيزي كه من احساس كردم در پيام بزرگان ما هم در متن پيامهاي شان بود مادر يك نقطه شكننده رسيديم چرا ما پيش بين نبوديم كه اين حلقه مي آيد ؟ چرا ما بايد هميشه مجبور باشيم ،‌ ما مقهور باشيم ،‌ما محكوم باشيم به تكرارتاريخ ، ‌اين هم گپي يكي از بزرگان دين هست  و يكي از فيلسوفان ،‌ملتي كه خودرا درخود تحول را نمي آورد و بسوي كمال حركت نمي كند و قناعت مي كند بوضعيت موجود ،‌محكوم به تكرار تاريخ است و تكرار تاريخ بساركم مانده ، زمان تكرار تاريخ،  شما چه فكر ميكنيد؟ ، شايد ‌شش ماه يا شايد يك سال ديگه بازگشت به تاريخ گذشته است ، و او كسانيكه در محور بازي هاي سياسي مهره دارد ،‌شما ببينيد در افغانستان ،‌اگر حكومت خانداني و قبيله اي ميشه يك مردم سنبل و نمونه اش را دارد اگرحكومت مزدور انگليس است دارد ،‌حكومت مزدور روس است دارد ،‌مزدور عربستان است دارد ،‌و بزرگترين پادشان افغانستان مزدور ايران بوده احمد شاه ابدالي و عبدالرحمن از سپاه ايران بوده پس اينهامهره سازي كرده و دارد و اما مرم ديگر منفعلانه برخورد كرده .
امروز كسانيكه ديروزافتخار ميكرد رهبران مقاومت اند پشت دروازه هاي ملاعمر را مي كوبند تا بازش بيارند ،‌اين برخورد انفعالي در سياست رهبراني است كه مغزهاي سالم نيستند درك درست از وضعيت كرده نمي توانند ، شش ماه بعد لوي جرگه ساختگي جور ميشه ، الغاي قانون اساسي ،‌انحلال پارلمان ،‌و رفتن نظام بسوي امارت و اين طرحي است كه سرش كار ميشه و باالخره ازگلوي  آقاي كرزي هم چند روز پيش برامد و اين جا است كه بزرگان ميگه ما در يك نقطه حساس رسيده ئيم  فگر نمي كنيدزمان گذشته ماچقدر ضرورت داريم به ساختار يك رهبري كه او مغز ملت باشد و اين مغز سالم باشد ، اين مغز اگر خاري در بدن مردم بخلد احساس كرده بتواند اما رهبري فعلي اگر تيري به بدن مردم فرو برود هم آخي نمي كشد ،‌
بنابراني رمزي كه مزاري براي ما ارزش دارد ما مزاري را نه بعنوان يك شخص ، مزاري را نه بعنوان  كسي كه چند روزي در غرب كابل جنگيد ، شايد نقطه اي كه در زندگي مزاري خيلي ارزشمند نباشد همان يك وقت بوده است گرچه تمثيل از يك غيرت بود در برابر حق تلفي ها اما مزاري بزرگ تر از آن داراي يك تفكر بود يك انديشه بود ، مغز ملت بود ، مغز سالم ملت بود كه ميتوانيست هرحالتي را پيش بيني كند براي مردم ، سنگر ضرورت است سنگر ، قلم ضرورت است قلم ،‌كتاب ضروتر است كتاب ،‌فداركاري ضرورت است فداكاري ،‌از خود گزري ،‌همه اي اينها بعنوان سمبل ها براي ما مانده است .
‌و مزاري فرصت  اين را نيافت كه تفكر رهبري سالم را عملي بسازد در جامعه اين فرصت داده نشد ،‌به اين اساس ما او را بعنوان مغز سالم ملت مي شناسسم وبه همين دليل هم بسي بجا خواهد بودكه همه كسانيكه اهل فكر و انديشه هستند، سراين موضوع بعنوان يك مسووليت و وظيفه كار كنند اگر ما و ما شما ميخواهيم از بد بختي ها برآئيم پس بنابراين بقول علي گذشته را فكر كنيم ،‌موجود و آينده را ودرمحور اين تفكر حافظه تاريخي مزاري قرارميگيرد براي ما ، ما اين بحث را صرفا در اجتماعات حماسي ختم نكنيم كه البته خوشبختانه چنين است كه يكروزي سخن گفتن از مزاري براي خيليها عيب بود ولي امروز در قلب تمام دنياي متمدن و جالبه ، صبح قبل از اينكه اين طرف مي آمدم انترنت را نگاه ميكردم در شهر مسكو برسر تاكسي ها و ساختمانما و بر همه چيزتمثال مزاري است براينكه ما از مزاري تجليل مي كنيم .
امروز ديگر اين مرزها را شكستانده چرا بخاطر اينكه نسل امروز درك مي كند نياز به مزاري را ، نسل امروز به اين نتيجه رسيده كه وضعيت رهبري موجود خلاي مزاري را به صداي بلند اعلام ميكند ،‌ به اين اساس ما بايد متفكرانه با مزاري ،‌ فكر مزاري و نه احساساتي برخورد بكنيم واز او در س بگيريم پند بگيريم.
اميدوارم كه خداوند اين توفيق را به ما بدهد و در اخير بعنوان جمع بندي صحبت هايم عرض ميكنم كه ما ضرورت وجود مزاري را در زمان خود احساس ميكنيم وطبيعي است كه انسان رفته باز نمي آيد اما فكرش زنده است پس فكرمزاري را بايد احيا كرد ،‌احيافكر مزاري اين است كه ما بايد در ساختار رهبري سياسي خود تجديد نظركنيم و اين به معني نفي خدمات گذشته كسان نيست.
با حرمت تمام و با عزت تمام بركسانيكه در يك معطع از تاريخ نقشي را مطابق شرايط ونياز زمان آفريده از خود همين ها هم توقع داريم بعنوان پيش تازان مردم و از نسل نو خود هم توقع داريم و از توده هاي مردم خود توقع داريم كه ما در خانه هاي خود نشنيم پيشنهاد من اين است ما نميتوانيم از آنهاي كه در پاي رهبري شان تابوت فرزندان خويش را بدوش كشيديم ازيشان بخواهيم كه بيائين در ساختار رهبري سايسي اين مردم تجديد نظركنيم  ما اين حق را داريم و انهاهم قطعا به ديدگاه مردم احترام بگزارند ،‌مگر ماو شما هم هميشه به وضعيت موجود قناعت نكنيم من در يك سيمينار چند وقت پيش در باميان بود گفته بودم و تأكيد مي كنم سخت ما نگران يك چيز هستيم و آن اينكه نسل امروز گريزان از سياست شده ،‌ علت گريز اينها هم از سياست اين وضعيت آشفته است وقتكه وضعيت آشفته را مي بيند احساس خستگي و يأس ميكند در حاليكه نه اين حالت اين ها را بايد متحول و متحرك بسازد و اينها بيايند بسيار خوب اين بزرگان ما اگر آمدند در يك ساختار جديد مطابق نياز زمان ما تيوري مبارزه دراز مدت را طرح كردند بعنوان رهبران كه بودن و خواهند بود مورد احترام است و همه بايد حمايت شان كنند.
واگر نخواست ، ديگه مردم را از سرگرداني بيرون بكشند ،‌ما واقعا نمي توانيم فرداي خود را تحليل بكنيم ،‌يك سوال است اگر دوماه بعدبارديگر با يك قتل عام در بهسود ويا پيشتر از آن بنام كوچي روبروشويم فكر ميكنيد آنان كه ديروز ميگفتند همه چيز ختم است  براي مردم چه جواب خواهد داشت ،‌ اين به معني اين است كه چقدر آشفته گي سياسي وجود دارد ،‌و اين سرنوشت ماست ،‌و اين درد ماست و اين رنج ماست ،‌و اين تاريخ است كه دارد برسر ماهمه چيز را تحميل مي كند زمان است ،‌ آيا ما انسان هستيم يانه ،‌انسانيم اراده داريم و ما بايد تاريخ را بسازيم و ما بايد تغييررا بياريم ما بايد تحول آفرين باشيم ولي متأسفانه تا حالا لااقل مردم ما مردم قدر شناسي بوده و بدليل قدر شناسي هم كه بوده نخواسته ،‌مگر از حالا هم مسووليت بزرگان ماست و هم مسووليت ماست ،‌هم مسووليت  روشنفكران و اهل نظر وفكر ماست كه همه مشتركا در اين رابطه فكري بكنيم واگر ما فكري نكنيم باخته ايم و آنوقت چه جاي گليه اي كه چرا در او هفت صد مليون دالرميدهي و به من هفت مليون دالر ميدهي؟
جاي گيله نيست ،‌نمايش هاي خطرناك است شما چه فكر ميكنيد بحث بزرگي در سطح بين المللي مطرح است بنام تجزيه افغانستان من در كنفرانس بين المللي كه در مسكورفته بودم عمق مسايل را در آنجا پيداكردم در همان زمان ميخواستم چيزي بنويسم نوشتم تحت عنوان " فاشيزم در مسكو"،‌اما بعضي معلومات تازه بدستم آمد كه مرا واداركرد كمي صبر بكنم يك بحث است از اين طرف پاكستان ،آقاي كرزي و انگليس در جهت مخالف ازاو كاركرده رايي است همين اجتماعات كه در انگليس ميشه حالا مثلا آقاي كرزي ميره يك هفته در لندن از آن طرف سران طالبان هم مي آيند ميگويند ما يك نمايشگاه هنري را افتتاح كرديم و از اين طرف يك ازبك را مي آورند دررأس پارلمان چه فكر ميكنيد ،‌بيسار يك كارخوبي شد؟  در ظاهربلي ،‌اگر بواسته همين كار اگر همينطور يك طرح بين المللي را در هم بشكند ،‌همان طوريكه بواسته بزرگ كردن استاد رباني بعنوان رهبر شوراي عالي صلح همانتوريك حركت انسجام اقوام را كه در طول تاريخ افغانستان باهم سركوب شده و اين ها از هم فاصله گرفته ،‌جلويك چنين حركت را بگيرد شما چه فكر ميكنيد خوب مي شود يا بد ؟
طبعا برا ي اشخاص خوب است ولي به سرنوشت جمعي نه ، همه اينها مسايل است كه درحوزه سرنوشت ما مطرح است مگر ما هيچ صدايي را از رهبري مردم افغانستان از همه اقوام از جمله از قوم خود نمي شنويم حتا بعنوان يك رازشايد با تعداد اندكي هم طرح نشود كه يك همچين گپي است ،‌مادر كجاي اين دايره هستيم ،‌اگر افغانستان تكه تكه مي شود ما چه كاره مي شويم ، سرنوشت ما چه خواهد شد ،‌اگر افغانستان همين طور مي ماند و امارت مي آيد ما چه كاره هستيم ،‌ماچه ميتوانيم باشيم ،‌ما بازهم اولادهاي ما طفلهاي ما پاي هرسنگ يخ خواهد زد ،‌و همين سرنوشت محتوم ما خواهد بود ،‌بازهم با پاي لوچ سرما ، خار جغول خواهد كرد ،‌والا آخريا نه ؟  مادر يك نقطه اين دايره اين بازي ،‌همان تعبير كه در پايان استاد خليل گفت قاعده سياسي و در اين سياست  وبازي ماقاعده قرار ميگيريم يانه ميگيرم ؟ ‌اين جاست كه ما ضرورت به يك تفكر عميق داريم و با الهام از مزاري كه مزاري اين فكر را ايجاد كرده ودر عمل تا نزديگ خاك گلوي مزاري سوتك ساخته شود و او هميشه خواب خفتگان را آشفته بسازد و سكوت مرگبار را بشكند تا آن مرز پيش رفت و حالا ما هستيم واين رسالت،‌ ماهستيم واين مسووليت ،‌اميدواريم هستيم كه با حفظ حرمت همه ما ،‌همه بايد به همديگر احترام قايل باشيم ، ‌ديگر زمان از اين گپ نيست ،‌اين فرصت را نداريم كه ما بارديگر بصورت هم سلي بزنيم ،‌اين فرصت را نداريم بهيچ وجه  ،‌با حفظ اين حرمت اما به وضعيت موجود قناعت نكنيم ،‌برويم يك قدم پيش و اين را ميتواند مجموعه هاي فكري ، مجموعه هاي مدني ،‌مجموعه هاي مردمي مجموعه هاي علمي علما ، روشنفكران ، تحصيل كردگان وباالاخره با همين بزرگان يك فكري بكنيم
با درود مجدد بروان ملكوتي مزاري  و ياران بزرگش و با اين اميدواري كه خداوند به ما توفيق بدهد تا بتوانيم انديشه هاي اورا بيشتر درك كنيم ،‌با مغذرت از اينكه اگر وقت شما را زيارتر گرفتم اميدوارم علما دعا بكنند.
وسلام عليكم ورحمت الله و بركاته