متن سخنراني محمد سرور جوادي در مسجد رهبر شهيد در باميان به مناسبت شانزدهمين سالگرد شهادت استاد شهيد مزاري :
لاحول ولا قوته الا باالله العلي العظيم
اعوذ با الله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لاهله والصلات لاهلها
بروان پاك و ملكوتي همه پيشوايان دين ،مخصوصا شهداي كربلا و همچنين شهيد بزرگ كه امروز بخاطر تجليل از مقام ، عضمت و شخيتش گرد هم آمده ئيم صلوات ختم كنيد
با توجه به اينكه مجلس طولاني شد و وقت ذيق است از مجموعه مسايل را كه در نظرداشتم خدمت شما به عرض برسام به يك دو نكته كه فكر ميكنم با وضعيت موجود ماو سرنوشت ما براي آينده گره خورده است ، اشاره خواهيم كرد ،علي ابن ابي طالب در يك جمله بسيار حكيمانه كه در طور تاريخ جنگي را در انديشه ها براه انداخته و همه اي دانشمندان پيرامون او از هر تباري كه بوده اند و از ملت و مذهب كه بوده اند انديشيده و بحث كرده است ميفرمايد :
رحم الله من تفكرمن عين و في عين والي عين
آن مردم ، مردم سعادتمند خواهد بود كه بي انديشند فكر كنند كه گذشته شان چه بوده و حالا چگونه است و آينده به كجام ميروند ،طبعا هر انساني چه به شكل فردي و چه به شكل جمعي اگر اين سه حوزه حياتي و اين سه محور را درزندگي در نظر نگيرد او انسانهاي محكوم به سرنوشتي است كه جبر براو تحميل مي كند ، شرايط براوتحميل مي كند زمان براو تحميل ميكند ،ديگران در واقع سرنوشتش را تعيين مي كند و نه خودش.
اين برخلاف آن اصل خود اراديتي است كه جزء جوهر انسان است برخلاف آن اصل خود محوري است كه جزء صفات برتري انسان در خلقت است انسان سه چيز بيشتر ندارد انسانه كه همه هستي در اختياراوست ، انسانكه همه در خدمت اوست ،از ملك تا به عالم طبيعت همه در اختيار انسان است از اين سه چيز بيشتر ندارد ، انسان داراي قوه عقلي است متفكر است ،مي انديشد ، تجزيه و تحليل مي كند ، از هر پديده درس مي گيرد ،عبرت مي گيرد ، اين انسان آگاه است ،عالم است ،تا بي نهايت مي تواند بي آموزد ،بهر اندازه كه مي آموزد به همان اندازه انديشه اش را قوي مي سازد ،عقلانيتش را قوي مي سازد ، و ملائكه هم بدليل آموزش علم به انسان سجده كرد ، مأمور سجده به انسان شد ، و اين انسان آزاد است ،خوداراديت دارد تسليم جبر زمان نيست ،خودش زمان ساز است ،خودش تاريخ ساز است ، يك وقت تاريخ و زمان انسان را مي سازد و يك وقت آدم است كه تاريخ را مي سازد.
كسانيكه در تاريخ جاودانه ميشوند اين نوع آدم هاي است كه همه سه ابزار و وسيله انساني را به كار گرفته ،تحول ساز شده ،تاريخ ساز شده ، شايد در طول تاريخ انسانيت ادم هاي زيادي با خلوص و اخلاص و صداقت و مظلوميت قرباني اهداف انساني شده باشد ،در اين تاريخ حسين ميدرخشد چرا؟ براي اين كه او در برهه تصميم را گرفت كه ديگر انسانها آن تصميم را گرفته نمي توانيست ،از ديد ديگر آدم ها همه اين حركت امام حسين محكوم به شكست بود ،با تحليل هاي مادي جور نمي آمد همين طور در طول تاريخ ما يكه يكه مي بينيم ، و امروز شهيد مزاري هم از همين گونه آدم ها است.
در بين بيش يك مليون قرباني كه مردم افغانستان براي تغيير سرنوشت خود داده است ، بسيار كساني صادقانه قرباني شده ،بيساري خانواده ها آگاهانه قرباني داده ،بسيار از خانواده ها من خود آنهارا مي شناسم وقتكه فرزند اول شهيد شده دوم را فرستاده اند ، دوم ، سوم ،پنج برادر را از يك خانواده من مي شناسم كه خود پدر و مادر اين هارا در قربانگاه مي فرستاده ، آگاهانه بود از سر اخلاص بود ، و اين ها مظلومانه به شهادت مي رسيدند ، اين خانواده كه من ميگومي از بغلان بود اما قربانگاه و شهادت گاه شان هرات بود ، براي او فرق نميكرد كه در كجا اين وجود را در طبق اخلاص بگزارد ، و از يك آرمان دفاع كند مگر در اين ميان مزاري روز بروز جلوه اش بيشتر مي شود ، تجلي بيشتر ميكند ، چرا ؟ بخاطر كه مزاري يك رهبر بود ، يك رهبر چه خصوصياتي دارد ،از همينجا اصل بحث را شروع ميكنم :
يكي از فلاسفه ميگويد رهبر يعني مغز يك ملت ، و اين مغز اگر سالم است اين ملت سالم است و اگر اين مغز فاسد است ،معيوب است ،آن ملت هم معيوب به بار خواهد آمد ، مسير آن ملت هم معيوب خواهد بود ، مغز سالم چه خصوصياتي دارد ، سه چيز حد اقل دراوهست ، يك بخش مغز حافظه تاريخي آن است همان چيزي كه علي ميگويد ، تو بايد فكر كني از كجايي ؟ گذشته ات چگونه بوده ، يك بخش از اين مغز را حافظه تاريخي تشكيل ميدهد ،يعني اگر رهبري كه مغز ملت است ،حافظه تاريخي نداشته باشد واز تاريخ عبرت نگيرد ، و درد را كه برملتش وبر مردمش درطول تاريخ تحميل شده درك نتواند ، رهبري كرده نمي تواند ،فلسفه تاريخ پند پذيريست ،عبرت گيريست ، گشودن مسير درست براي آينده است ، قل سيرو في الارض فنظروكيف كان.........،تاريخ را بوبينيد و از آن عبرت بگيريد ،يك بخش از اين مغز حافظه تاريخي آن است ،و اين بدان معني است كه يك رهبر بخشي از تاريخ يك ملت است ، و حامل تاريخ يك ملت است.
بخش ديگر اين مغز ، درك شرايط موجود يا به عبارت ديگر بگويم رهبري و به عهده داشتن احساس يك ملت است ،بايد درك بكند هرلحظه كه كدام زخم در كدام ناحيه از بدن اين ملت وارد مي شود ، و چگوه بايد درمان شود ، شرايط موجود را يك رهبر وقتكه ميگويد مغز ملت است ، به اين معني است كه اين رهبرقوه درك وظعيت موجود اين مردم را داشته باشد و درد آن را احساس كرده بتواند و اگر درد آن را احساس كرده نتواند ، ممكن است رهبراني باشند براثر شرايط ، براثر ديگرگوني هاي زمان يعني زمان اينها را بيارد رهبر بكند ،اين ها رهبرنباشد ، اين بحث جداگانه است او نميتواند حافظه تاريخي يك ملت باشد ، او نميتواند احساس يك ملت باشد وبخش ديگراين مغز ميتواند تجزيه وتحليل آينده باشد ، شما وقتكه يك چيزي را احساس ميكنيد طبعا بخاطر پاسخ دادن به اواحساس ، حالا اين پاسخ مثبت ميخواهد يا منفي ميخواهد تدبير ميسنجي كه فرمانده اين كار مغز توست ، يك رهبر تدبير را براي آينده ملت بي انديشد و يك راه كاري را ايجاد بكند.
مزاري در ك كرده بود ،كه در طول تاريخ بر سري اين ملت چه گذشته است، همه ما و شما شايد كتابهاي تاريخي بخوانيم مگر نكته ها را از تاريخ همه كس گرفته نمي تواند ، او در يك سخنراني بسيار ساده از تاريخ وقتكه ياد مي كند ميگويد " اين مردم مردمي است كه حتا از قيمت فروش اين مردم حكومت ماليه ميگرفت" ،عمق اين نكته را وقتكه بشكافي يعني تو در اين سرزمين انسان و شهروند مساوي با ديگر انسانها نبودي ، تو برده وار فروخته مي شدي و از قيمت و عايد فروش تو باز خزانه دولت پر ميشد ،كه در همه كتابهاي تاريخ نوشته است ،مگر هيچ كسي قبل از مزاري ،اين نكته را به عام مردم نداده بود چون حافظه تاريخي همه رهبر گونه نبود و آن نكته ها را نمي توانيست درك بكند ، و همين مسئله بود كه احساس را كه براي مزاري ايجا د كرده بود ، احساس تسلط برمردم نبود ، احساس كه مردم به او بگويند احسن بارك الله نبود ، او اين توقع را نداشت ،او وقتكه درمرزهاي هرات پيكر پاره پاره يارانش را از اسلام قلعه تا به كاكري 20 كيلومتر به شانه مي كشيد توقعي از كس نداشت كه يكروزي بگويند مزاري اين كار را ميكرد و ان چيزي بود كه مولانان ميگويد :
سينه دارم شرحه شرحه ريش ريش
نعش ياران برده ام بردوش خويش
واين را به عنواني يك احساسي بامردم خود اين كار را ميكرد ،وقتكه او در جبه، نان واي ميشد و نان پخته ميكرد هرگز احساس كه من رهبر اين مردم هستم و رهبر بايد جايگاهش از ديگران بالاتر باشد دراونبود احساس اوهمان احساس مردم بود كه براي نجات خود دست و پا ميزد ، و به همين دليل بود كه حتا كسانيكه ديروز با مزاري مي جنگيدند بعضي واقعيت هاي دروني جامعه را درزمان ظهور مزاري بايد درك بكنيم ، گذشته از مسايل اقوام در افغاانسنان در درون قوم خود چند درصد مردم ما مزاري را به عنوان رهبر مي پذيرفت ؟ در درون خود ما ، اين ها واقعيت هاست و امروز چطور؟ خود اين يكي از ضعف هاي است كه در ملت ها وجود دارد بقول علامه شهيد بلخي ضعفي است كه متأسفانه در ملت ها است كه وقتكه تو رفتي ميگويد حيف !
( عجب كز زنده قدري نيست بلخي در ديار ما
گروهي بعد مرگ ما به مشت استخوان گريد)
اما وقتكه هستي حساديت ميكند ،رقابت مي كند ،با آن شرايط و وضعيت زماني احساسي بود كه او داشت.
احساس مزاري نجات اين مردم بود ، نه بعنوان كسي كه برگرده مردم سوار باشد ،به عنوان كسيكه پيشاپيش مردم حركت كند ، به همين دليل وقتكه جنگ بود او راكت شانه ميكرد ، سنگر داري ميكرد ،و قتكه بحث فكري و فرهنگي بود ،او مراكز علمي و فرهنگي ايجا د ميكرد ،وقتكه بحث سياست بود تفكر و انديشه سياسي راهكارها ارايه ميكرد ، نياز مردم ما چه بود ؟ نيازمردم ما پند گيري ازگذشته و يافتن راهي براي آينده .
هميشه مردم كه ستم مي بيند هميشه مردم كه در جوامع چند قومي به عنوان اقليت با آنها برخود مي شود ،حتا در سطح جهان مطرح است ، حتا در تاريخ اسلام اين بحثها است اين بحثها را و اين واقعيت هارا ما نميتوانيم انكار بكنيم ،ما مي بينمي در تاريخ اسلام جنگي بني هاشم و بني اميه است ،بني عباس است ،عثماني ها است ، زبيري ها است ،اينها بوده و امروزهم است ، گذشته اين حرفها مردم كه در يك تبعيض اجتماعي قرار ميگيرد در يك جامعه چند قومي ، آن مردم بزرگترين ابزاري كه در دستش هست ابزار اعتراض هست ، معترض هست ،اعتراض بر و ضعيت موجود ،هرگا اين مردم به وضعيت موجود قناعت كند بدين معني است كه همه تبعيض را پذيرفته اند ، و در تاريخ مبارزات ملتها يكي از مشكلات را كه ما داريم ، بهرچيزي كه بچنگ ما مي آيد قناعت مي كنيم ، ما همه چيز را قرباني مصلحت مي كنيم ،يك اصل فلسفي و مبارزاتي را ، ولي خود مزاري اينگونه نبود ،مزاري راه حل ارايه ميكرد ،اگر راه حلش با منطق جواب داده نمي شد با همان منطق كه با او برخورد مي شد ،برخورد ميكرد ،و او نياز جامعه اش را و احساس جامعه اش را در ك كرده بود ، همان درك احساس بود و همو حافظه تاريخي او بود راهكارهاي را ارايه ميكرد كه راه تازه را براي مردم گشود .
اولين كاري را كه مزاري كرد پيش هرچيزي به آموزش وتربيت نسل جوان اين مردم و ايجاد يك نيروي فكري تلاش ورزيد ، او باور داشت ملتي تحت ستم زماني ميتواند زنجير هاي هزار ساله را پاره كند كه در تفكر و بينش خود تغيير بياورد ،قرآن هم ميگود تو زمانيكه در خود تغيير نياوري ،انتظار معجزه را نداشته باش كسي ديگر به سرنوشت تو تغيير نمي آورد خود در درون خود تحول بياور ،و اين تحول از كجا بوجود مي آيد ،از مغز ، از انديشه از فكر ،او در گيرودار جهاد و جنگ خون و خون ريزي نسل اين مردم را به بيرون از افغانستان براي تخصص براي آموختن دانش و براي پاره كردن زنجير اسارت فكري اعزام ميكرد و امروز اندك سرمايه هاي فكري ما از همان است از همان زمان است ،كاري فكر ي و فرهنگي ميكرد ، فكر بايد تحود بكند .
دو، نيازرا كه مزاري درك كرد و بعنوان يك راهكارعملا از بسياري از مسايل گذشت ، انسجام دروني مردم بود ، اين را بعنوان يك نياز احساس كرد ، چرا وقتكه ما تاريخ عبد الرحمن را مي خوانيم ، وقت ما بحث تاريخي را مطرح ميسازيم از عصر كه ما كم كم از سرزمينهاي خود رانده شده ايم و سرزمينهاي ما غصب شده و خود ما بكوه ها و دره براي حفظ جان پناه برده ئيم ،همه مراحل را كه ما مي بينم بزرگترين ضعف ما اين بوده كه ما دچار چند دستگي بوده ئيم ،ما دچار رقابت هاي دروني بوديم ، وقتكه جاغوري و مالستان وغزني سقوط مي كند در ارزگان يك عده جشن مي گيرند كه فلاني خوب شد ، وقتكه ارزگان سقوط مي كند در بهسود.
اما سرانجام همه قرباني مي شود ، اين وضع تاريخي قضيه بود مزاري احساس كرد ،قالبهاي كه اين مردم را پارچه پارچه كرده ديگر نياز مردم را برآورده نميتواند ، من مثلا خودم با يك جمعي از مخالفين اين حركت بوديم چند ماه بحث و جدل داشتيم در بيرون با استاد مزاري ،من در آن زمان يك بيانيه را منتشر كرده بودم تحت عنوان " ترحم برنسل قرباني "در نشريات نشر شد ولي مزاري منطق داشت كه قناعت ميداد اوگفت من قرباني اول اين روش هستم يعني اينكه قالب ها شكسته شوداين حزب ها از بين برود و ما دريك محور جمع شويم ،بخاطر اينكه هفت تن از خانواده من توسط همين حزبها از بين رفته ، پدر و برادراو عمو، كي وكي ،مگر سرنوشت مردم از مسايل شخصي مهم تر است.
واين مردم چاره اي ندار د جز اينكه در يك محور جمع شوند و اين را بعنوان يك راهكار، بسياري از خطرات را بجان متقبل شده و از بسياري عنوانهاوامتيازات گذشت و از احساس شخصي خود و طبعا علايقش نسبت به دوستا و همسنگران و رفقاي بود كه بيست سال با هم در يك سنگر مبارزه كرده بود از همه اين ها گذشت براي اينكه اين مردم چاره ندارد بجز اينكه بايد اين حصار هارا بشكند ، او در رابطه باساير مردم افغانستان هم همين ديد را داشت از همين باميان از همان روزي كه موفق شد همه قالب هاي كه مردم مارا تكه تكه كرده بود بشكند و يك قالب جور كند يك محور در تمام نقاط افغانستان در تمام محور هاي نظامي و سياسي كه آن زمان وجود داشت افرادي را روان كرد كه ما آماده هستيم كه همكاري نمائيم ، اول از پنجشيرشروع كرد معاهده پنجشير و جبل سراج و بعد در درون دولت حاكم آن زمان با دوستم وافرادش ارتباط ها و كار و جدايي آنها از پيكره نظام مزدور ودر شرق افغانستان وغرب افغانستان تا چه اندازه صدا و فريادي مزاري پاسخ مثبت داده شد و يا نشد اين چيزي است كه در تاريخ روشن است اما او وظيفه و مسووليت خود را بعنوان رهبري كه ميتوانيست نياز مردم را درك بكند انجام دارد و اين گام را برداشت.
و همين طور خلاصه كنم ،امروزوضعيت چگونه است ،مرتبط با همين تفكر شهيد مزاري ميخواهم اشاره بكنم ،بزرگترين مشكل را كه امروز ما و شما داريم ،در مجموع افغانستان و ازمجموع افغانستان كه صرف نظركنيم در بين ما هزاره ها بعنوان يك واقعيت اجتماعي ، و سياسي ،در اين سرزمين و در اين كشور نبود يك ميكانيز رهبري نبود يك ساختار رهبري كه او مغز سالم ملت باشد هست ، رهبري موجود فرايند يك عصري است كه زمان آن عصر را پشت سرگزرانده است ،اين به معني اين نيست كه ما رهبري موجود را تبرء كنيم در يك مقطع زماني هركسيكه يك نقشي را آفريده قابل تقدير است اما تطابق نقش ها با شرايط زمان اصل اساسي در رهبري سالم است زمان وقتكه متحول است مغز انسان هم بايد متحول باشد يانه ؟ اگر نباشد خوب همان مغز كودكي تا پير بماند چه مي شود ؟ رهبري هم بايد متحول باشد ، مطابق نيازها ، درك از گذشته ، وضعيت موجود و راهكاري براي آينده ما همه او راهكار هاي را كه مزاري در رهبري خود بعنوان مغز متفكر ملت مطرح كرده بود در فقدان رهبري سياسي امروز مي بينيم.
ما نه از گذشته پند درستي گرفته ئيم و به وضعيت موجود قناعت كرده ئيم ، من براي شما مثال ميزنم ،وقتكه يك سيا پوستي بنام اوباما موفق شد در رقابت درون حزبي بعنوان كانديد حزب دموكرات به صحنه بيايد و رقابت بكند با حزب جمهوري خاه ،خبرنگار گاردين از كاندليزا رايز ، پرسان كرد وزير خارجه سياه پوست امريكا كه شما موقف سيا پوستان در امريكا ويا امريكا رابراي سياه پوستان چگونه مي بينيد ؟
او در جواب ميگويد " هيچ جايي دنيا براي سياه پوستان ايدآل نيست " مگردر ميان اين دنياي كه براي ما ايدآل نيست آمريكابهتر است ،اين معني اش اين استكه ما اگر رئيس جمهورهم ميشويم بازهم معترضيم ،چرا ؟ بخاطر كه اين رئيس جمهورشدن براثر تباني هاي سياسي است نه بر اساس درك انساني از ما .
تازمانيكه ما به يك درك انساني در همه عرصه ها روابط اجتماعي روابط اقتصادي و سياست نرسيم و سياست را انساني نكنيم تابه آن مرحله نرسيم ما معترض هستيم اما رهبري سياسي مامنفعلانه برخورد كرده اند گاهي به وضعيت موجود قناعت كردند ،گاهي معترض شدند ،باز قناعت كردند باز معترض شدند ، اين شكننده است ، فولاد اگر هم باشيد ، شما وقتكه يك فولاد را مستقيم استاده است مقاومت دارد اگر اين را يك بار قات كني پس راست كني پس قت كني مي شكند .
در سياست هم وقتكه انفعال وجود داشته باشد طبعا شكننده است ميشكند ،فولادهم اگر باشد و هرچه قهرمان هم باشد ،پس ساختاررهبري ما ضروت براين دارد كه تحول بيايد ، و ما به همين دليل فاصله عميق را بين رهبري وبين توده هاي مردم احساس مي كنيم بايد اين را در ك كنيم امروز در بين مردم ماو شما فرار مغزها مطرح است اين يك خطر جدي است بچه اندازه نسل اين مردم تلاش ميكند تا خود را از اين كشور بيرون بكشند و تحصيلات عالي بكند نود فيصد از اينها ديگر بر نميگردد پس تو با فرار مغزها رو برو هستي رهبري سياسي موجود بخاطر داشتن نيروي مغزي كه بتواند كاري را كه مزاري در اوج جنگ و فقر ميكرد، مزاري دستش دراز بود، پيش مهاجرين در تمام كشور ها كه مارا كمك كنيد كسي انگشتر كمك ميكرد و كسي گوشواره كسي گردن بند از پول آن نيروي مغزي را در بيرون از افغانستان ميفرستاد و تربيه ميكرد، متخصص و امروز همينها برگشته ودر اختيار مردم اند.
اما در اين نه سال نيروي فكري ما فرار ميكند، من يك وقت در سويدن رفتم مه بچيز هاي رو برو شدم وحشت ناك است كسيكه سي سال پيش متخصص بود امروز در استكهول پايدو يك شفاخانه است كسيكه سي سال قبل تحقيقات روي معدن نفت و گاز افغانستان كرده بود و سلسله مقالات نوشته و كتابي ، اوتكسي ران است سه هزارو چهارصدو چند نفر را ما آمار داريم كه تنها در كشور روسيه متخصصين ما هستند كه دوكانداري ميكنند ، ما اگر نيروي مغزي خود را در اين فضا نمي توانيم رهبري بكنيم و فاصله بين رهبر وبين نيروي هاي متفكر را شما فكر كنيد اين فاصله بين رهبر و توده هاي مردم چه اندازه بوده ميتواند و نتيجه اين حالت ، انفعالي و عدم توانايي كه مغز متفكر ملت باشد ، سه احساس را در كنار هم داشته باشد حافظه تاريخي وضعيت موجود و پيش بيني براي آينده را موجب تشتت رهبري هم شده اين را ديگر ماانكار كرده نمي توانيم ،اين را ما با خود بزرگان هم بارهاگفته ايم خود شان هم عاجز مانده از پيدا كردن راه حل ، بسيار دشوار است مردم كه صدها سال تحت ستم بوده ، تبعيض بوده ، تا مرز بردگي از زمان عبدالرحمن تا امام الله چند سال را در بر ميگيرد ما رسما بعنوان برده فروخته شديم و من پيشتر گفتم مزاري از ميان تاريخ يك نكته را برجسته مي سازد كه حتا ا ز قيمت بردگي ماهم خزانه دولت ها پر مي شد اين مردم در عين حال اگر دچار خلا رهبري و تشتت سياسي ،و انفعال باشد و بهرچزي كه رسيد قناعت بكند و توجه بكند ،شما چه فكر مي كنيد ،آينده چطور خواهد بود ؟ آينده روشن خواهد بود؟ ما گلايه نكينم كه در فلان ولايت چند صد مليون دالرمصرف ميشود و در ولايت ما نه در بودجه سال 1376 مه همه اي اين آمار هارا دارم براي باميان هفت و نيم مليون دالر بود و آنهم بودجه خارجي بود ، بودجه ملي خود نداريم ،بودجه خارجي ،چيزيكه خارجيان مصرف ميكنند ،براي هلمند دوصد و نود مليون دالر براي قندهارچهارصد و هفتاد مليون دالر ،خوب اين داستان طولاني و دور ودرازي دارد .
در حاليكه وقتكه ما با ملل متحد سر اين مسئله صحبت كرديم آنهامعيارهاي را مطرح كردند و گفتند ما پول را در جايي مصر ف ميكنيم كه در آجا جنگ باشد با پول امنيت بي آيد ، پول را در جايي مصرف مي كنيم كه در آنجا حكومت حضور ندارد حضور پيدا كند ،پول را در جايي مصرف ميكنيم كه مواد مخدر هست گم شود ، ما ديديم اين معيار ها براي ماساخته نشده است ،مشخص است ، ما از بي حكومتي رنج نمي بريم ما از بد حكومتي رنج مي بريم ، ما از مواد مخدر رنج نمي بريم از نبود مواد مخدر رنج مي بريم كه جرم شده براي ما ، از بي امني رنج نيم بريم از امنيت رنج مي بريم ،اين معيار براي ما ساخته نشده وقتكه ما معيار هارا مطرح ميكرديم كه در استندرد هاي بين المللي بودجه سازي اين معيار ها را دارد ،فقر زدايي ،تبعيض زدايي و چه و چه و چه ،اينها گنس مي ماندند ، براي اينها اين مشوره ها داده مي شد توسط كي؟ توسط مغزهاي كه قبلا تربيه شده است ،هشتاد سال پيش اولين كاروان كه به بيرون از افغانستان اعزام شد براي آموختن تخصص از خاندان سلطنتي بود و اين دوام كرد دوام كرد ،چهل سال پيش در هزاره جات اولين مكتب سه صنفه آمد و زمانيكه كودتاي هفت ثور شد ما اولين متعلمين مكتب هاي ما صنف دوم فاكولته ها بود نيروي مغزي ،خوب باالخره اين را كي مي سازد ؟ آقاي خليل زاد و امثال اينها مشوره ميدهند اينها معيار مي سازند ما در اين مسايل از آنان گليه نكينم از خود گيله كنيم و چرا قانع شديم ؟
چرا فريب شعار هارا خورديم و چرا منفعلانه برخورد كرديم ؟ من طرفدار گسستن از سياست نيستم ،ميبودين در سياست اين حق ماست اين را كسي به ما بخشش نمي كند مگر طرفدار قناعت هم نيستم ،هميشه بايد اعتراض وجود داشته باشد مردم كه تاريخش نشان دهنده تبعيض است چاره ندارد تا اينكه خودش را بعنوان انسان برابر با ديگران نقبولاند معترض باشد ، منفعلانه برخورد نكند واين همان شعري است كه من از شريعتي يادم آمد وياد داشت كردم ... و اين شعر را هميشه وقتكه از مزاري يادم مي آيد همين شعر را و مزاري هم همين خصوصيات را داشت شريعتي ميگه :
نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نميخواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت
ولي بسيار مشتاقم
اين جالب است:
ولي بسيار مشتاقم كه از خاك گلويم سوتكي سازد " ،يك اشپلاق بسازد
گلويم سوتكي باشد بدست كودك گستاخ و بازي گوش
و او يك ريز پي در پي دم گرم خودش را در گلويم سخت بفشارد
كه هم شوخ باشد و گستاخ باشد 24 ساعت شب وروز اشپلاق كند سوتك كه از گلوي مه ساخته ميشه
و خاب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدين سان بشكند دايم سكوت مرگبارم را
اگرهيچ كاري هم رهبري سياسي يك مردم مورد تبعيض كرده نتواند لااقل اينا كوزه گراني باشد كه از گلوهاي معترض سوتكي بسازد براي برآشفتن خوابهاي خفتگان و بشكند سكوت مرگبار را وقتكه حادثه آمد توجلوگيري نمي تواني تو پيش بين باش اين مسايل را ، ما در آستانه يك خطر جدي ديگر قرار گرفتيم چيزي كه من احساس كردم در پيام بزرگان ما هم در متن پيامهاي شان بود مادر يك نقطه شكننده رسيديم چرا ما پيش بين نبوديم كه اين حلقه مي آيد ؟ چرا ما بايد هميشه مجبور باشيم ، ما مقهور باشيم ،ما محكوم باشيم به تكرارتاريخ ، اين هم گپي يكي از بزرگان دين هست و يكي از فيلسوفان ،ملتي كه خودرا درخود تحول را نمي آورد و بسوي كمال حركت نمي كند و قناعت مي كند بوضعيت موجود ،محكوم به تكرار تاريخ است و تكرار تاريخ بساركم مانده ، زمان تكرار تاريخ، شما چه فكر ميكنيد؟ ، شايد شش ماه يا شايد يك سال ديگه بازگشت به تاريخ گذشته است ، و او كسانيكه در محور بازي هاي سياسي مهره دارد ،شما ببينيد در افغانستان ،اگر حكومت خانداني و قبيله اي ميشه يك مردم سنبل و نمونه اش را دارد اگرحكومت مزدور انگليس است دارد ،حكومت مزدور روس است دارد ،مزدور عربستان است دارد ،و بزرگترين پادشان افغانستان مزدور ايران بوده احمد شاه ابدالي و عبدالرحمن از سپاه ايران بوده پس اينهامهره سازي كرده و دارد و اما مرم ديگر منفعلانه برخورد كرده .
امروز كسانيكه ديروزافتخار ميكرد رهبران مقاومت اند پشت دروازه هاي ملاعمر را مي كوبند تا بازش بيارند ،اين برخورد انفعالي در سياست رهبراني است كه مغزهاي سالم نيستند درك درست از وضعيت كرده نمي توانند ، شش ماه بعد لوي جرگه ساختگي جور ميشه ، الغاي قانون اساسي ،انحلال پارلمان ،و رفتن نظام بسوي امارت و اين طرحي است كه سرش كار ميشه و باالخره ازگلوي آقاي كرزي هم چند روز پيش برامد و اين جا است كه بزرگان ميگه ما در يك نقطه حساس رسيده ئيم فگر نمي كنيدزمان گذشته ماچقدر ضرورت داريم به ساختار يك رهبري كه او مغز ملت باشد و اين مغز سالم باشد ، اين مغز اگر خاري در بدن مردم بخلد احساس كرده بتواند اما رهبري فعلي اگر تيري به بدن مردم فرو برود هم آخي نمي كشد ،
بنابراني رمزي كه مزاري براي ما ارزش دارد ما مزاري را نه بعنوان يك شخص ، مزاري را نه بعنوان كسي كه چند روزي در غرب كابل جنگيد ، شايد نقطه اي كه در زندگي مزاري خيلي ارزشمند نباشد همان يك وقت بوده است گرچه تمثيل از يك غيرت بود در برابر حق تلفي ها اما مزاري بزرگ تر از آن داراي يك تفكر بود يك انديشه بود ، مغز ملت بود ، مغز سالم ملت بود كه ميتوانيست هرحالتي را پيش بيني كند براي مردم ، سنگر ضرورت است سنگر ، قلم ضرورت است قلم ،كتاب ضروتر است كتاب ،فداركاري ضرورت است فداكاري ،از خود گزري ،همه اي اينها بعنوان سمبل ها براي ما مانده است .
و مزاري فرصت اين را نيافت كه تفكر رهبري سالم را عملي بسازد در جامعه اين فرصت داده نشد ،به اين اساس ما او را بعنوان مغز سالم ملت مي شناسسم وبه همين دليل هم بسي بجا خواهد بودكه همه كسانيكه اهل فكر و انديشه هستند، سراين موضوع بعنوان يك مسووليت و وظيفه كار كنند اگر ما و ما شما ميخواهيم از بد بختي ها برآئيم پس بنابراين بقول علي گذشته را فكر كنيم ،موجود و آينده را ودرمحور اين تفكر حافظه تاريخي مزاري قرارميگيرد براي ما ، ما اين بحث را صرفا در اجتماعات حماسي ختم نكنيم كه البته خوشبختانه چنين است كه يكروزي سخن گفتن از مزاري براي خيليها عيب بود ولي امروز در قلب تمام دنياي متمدن و جالبه ، صبح قبل از اينكه اين طرف مي آمدم انترنت را نگاه ميكردم در شهر مسكو برسر تاكسي ها و ساختمانما و بر همه چيزتمثال مزاري است براينكه ما از مزاري تجليل مي كنيم .
امروز ديگر اين مرزها را شكستانده چرا بخاطر اينكه نسل امروز درك مي كند نياز به مزاري را ، نسل امروز به اين نتيجه رسيده كه وضعيت رهبري موجود خلاي مزاري را به صداي بلند اعلام ميكند ، به اين اساس ما بايد متفكرانه با مزاري ، فكر مزاري و نه احساساتي برخورد بكنيم واز او در س بگيريم پند بگيريم.
اميدوارم كه خداوند اين توفيق را به ما بدهد و در اخير بعنوان جمع بندي صحبت هايم عرض ميكنم كه ما ضرورت وجود مزاري را در زمان خود احساس ميكنيم وطبيعي است كه انسان رفته باز نمي آيد اما فكرش زنده است پس فكرمزاري را بايد احيا كرد ،احيافكر مزاري اين است كه ما بايد در ساختار رهبري سياسي خود تجديد نظركنيم و اين به معني نفي خدمات گذشته كسان نيست.
با حرمت تمام و با عزت تمام بركسانيكه در يك معطع از تاريخ نقشي را مطابق شرايط ونياز زمان آفريده از خود همين ها هم توقع داريم بعنوان پيش تازان مردم و از نسل نو خود هم توقع داريم و از توده هاي مردم خود توقع داريم كه ما در خانه هاي خود نشنيم پيشنهاد من اين است ما نميتوانيم از آنهاي كه در پاي رهبري شان تابوت فرزندان خويش را بدوش كشيديم ازيشان بخواهيم كه بيائين در ساختار رهبري سايسي اين مردم تجديد نظركنيم ما اين حق را داريم و انهاهم قطعا به ديدگاه مردم احترام بگزارند ،مگر ماو شما هم هميشه به وضعيت موجود قناعت نكنيم من در يك سيمينار چند وقت پيش در باميان بود گفته بودم و تأكيد مي كنم سخت ما نگران يك چيز هستيم و آن اينكه نسل امروز گريزان از سياست شده ، علت گريز اينها هم از سياست اين وضعيت آشفته است وقتكه وضعيت آشفته را مي بيند احساس خستگي و يأس ميكند در حاليكه نه اين حالت اين ها را بايد متحول و متحرك بسازد و اينها بيايند بسيار خوب اين بزرگان ما اگر آمدند در يك ساختار جديد مطابق نياز زمان ما تيوري مبارزه دراز مدت را طرح كردند بعنوان رهبران كه بودن و خواهند بود مورد احترام است و همه بايد حمايت شان كنند.
واگر نخواست ، ديگه مردم را از سرگرداني بيرون بكشند ،ما واقعا نمي توانيم فرداي خود را تحليل بكنيم ،يك سوال است اگر دوماه بعدبارديگر با يك قتل عام در بهسود ويا پيشتر از آن بنام كوچي روبروشويم فكر ميكنيد آنان كه ديروز ميگفتند همه چيز ختم است براي مردم چه جواب خواهد داشت ، اين به معني اين است كه چقدر آشفته گي سياسي وجود دارد ،و اين سرنوشت ماست ،و اين درد ماست و اين رنج ماست ،و اين تاريخ است كه دارد برسر ماهمه چيز را تحميل مي كند زمان است ، آيا ما انسان هستيم يانه ،انسانيم اراده داريم و ما بايد تاريخ را بسازيم و ما بايد تغييررا بياريم ما بايد تحول آفرين باشيم ولي متأسفانه تا حالا لااقل مردم ما مردم قدر شناسي بوده و بدليل قدر شناسي هم كه بوده نخواسته ،مگر از حالا هم مسووليت بزرگان ماست و هم مسووليت ماست ،هم مسووليت روشنفكران و اهل نظر وفكر ماست كه همه مشتركا در اين رابطه فكري بكنيم واگر ما فكري نكنيم باخته ايم و آنوقت چه جاي گليه اي كه چرا در او هفت صد مليون دالرميدهي و به من هفت مليون دالر ميدهي؟
جاي گيله نيست ،نمايش هاي خطرناك است شما چه فكر ميكنيد بحث بزرگي در سطح بين المللي مطرح است بنام تجزيه افغانستان من در كنفرانس بين المللي كه در مسكورفته بودم عمق مسايل را در آنجا پيداكردم در همان زمان ميخواستم چيزي بنويسم نوشتم تحت عنوان " فاشيزم در مسكو"،اما بعضي معلومات تازه بدستم آمد كه مرا واداركرد كمي صبر بكنم يك بحث است از اين طرف پاكستان ،آقاي كرزي و انگليس در جهت مخالف ازاو كاركرده رايي است همين اجتماعات كه در انگليس ميشه حالا مثلا آقاي كرزي ميره يك هفته در لندن از آن طرف سران طالبان هم مي آيند ميگويند ما يك نمايشگاه هنري را افتتاح كرديم و از اين طرف يك ازبك را مي آورند دررأس پارلمان چه فكر ميكنيد ،بيسار يك كارخوبي شد؟ در ظاهربلي ،اگر بواسته همين كار اگر همينطور يك طرح بين المللي را در هم بشكند ،همان طوريكه بواسته بزرگ كردن استاد رباني بعنوان رهبر شوراي عالي صلح همانتوريك حركت انسجام اقوام را كه در طول تاريخ افغانستان باهم سركوب شده و اين ها از هم فاصله گرفته ،جلويك چنين حركت را بگيرد شما چه فكر ميكنيد خوب مي شود يا بد ؟
طبعا برا ي اشخاص خوب است ولي به سرنوشت جمعي نه ، همه اينها مسايل است كه درحوزه سرنوشت ما مطرح است مگر ما هيچ صدايي را از رهبري مردم افغانستان از همه اقوام از جمله از قوم خود نمي شنويم حتا بعنوان يك رازشايد با تعداد اندكي هم طرح نشود كه يك همچين گپي است ،مادر كجاي اين دايره هستيم ،اگر افغانستان تكه تكه مي شود ما چه كاره مي شويم ، سرنوشت ما چه خواهد شد ،اگر افغانستان همين طور مي ماند و امارت مي آيد ما چه كاره هستيم ،ماچه ميتوانيم باشيم ،ما بازهم اولادهاي ما طفلهاي ما پاي هرسنگ يخ خواهد زد ،و همين سرنوشت محتوم ما خواهد بود ،بازهم با پاي لوچ سرما ، خار جغول خواهد كرد ،والا آخريا نه ؟ مادر يك نقطه اين دايره اين بازي ،همان تعبير كه در پايان استاد خليل گفت قاعده سياسي و در اين سياست وبازي ماقاعده قرار ميگيريم يانه ميگيرم ؟ اين جاست كه ما ضرورت به يك تفكر عميق داريم و با الهام از مزاري كه مزاري اين فكر را ايجاد كرده ودر عمل تا نزديگ خاك گلوي مزاري سوتك ساخته شود و او هميشه خواب خفتگان را آشفته بسازد و سكوت مرگبار را بشكند تا آن مرز پيش رفت و حالا ما هستيم واين رسالت، ماهستيم واين مسووليت ،اميدواريم هستيم كه با حفظ حرمت همه ما ،همه بايد به همديگر احترام قايل باشيم ، ديگر زمان از اين گپ نيست ،اين فرصت را نداريم كه ما بارديگر بصورت هم سلي بزنيم ،اين فرصت را نداريم بهيچ وجه ،با حفظ اين حرمت اما به وضعيت موجود قناعت نكنيم ،برويم يك قدم پيش و اين را ميتواند مجموعه هاي فكري ، مجموعه هاي مدني ،مجموعه هاي مردمي مجموعه هاي علمي علما ، روشنفكران ، تحصيل كردگان وباالاخره با همين بزرگان يك فكري بكنيم
با درود مجدد بروان ملكوتي مزاري و ياران بزرگش و با اين اميدواري كه خداوند به ما توفيق بدهد تا بتوانيم انديشه هاي اورا بيشتر درك كنيم ،با مغذرت از اينكه اگر وقت شما را زيارتر گرفتم اميدوارم علما دعا بكنند.
وسلام عليكم ورحمت الله و بركاته
۱ نظر:
واقعاً آقاي جوادي با اين سخنراني اش انقلابي را در انديشه ها براه انداخته است ،براي هردوي شما آروزي موفقيت دارم
ارسال یک نظر