۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

به مناسبت اولين سالگرد شهادت « شهيد جواد ضحاك » رئيس فقيد شوراي ولايتي باميان


شير اگر چه بسته اي زنجير بود
برهمه زنجير سازان  مير بود.       « مولوي »

مدني ترين مردم در سطح افغانستان، مردم باميان است.  چه از لحاظ « مدنيت تاريخي» كه هيچ متعصّبي در آن شك ندارد. و چه در عصر كنوني، باميان‌« سرزمين مدنيت » به حساب مي آيد. از لحاظ تاريخي؛ زمانيكه مردمِ برخي از سرزمين هاي ديگر در توحّش،  بربريت و فردي زندگي مي كردند، اين مردم نسل اندر نسل در شهرهاي « ضحاك»، « غلغله» و « سرخوشك » زندگي كرده  و داراي فرهنگ شهر نشيني، مدنيت، تمدن و ممثل زندگي جمعي بوده و آثار گرانبهايي باستاني – تاريخي را از آن زمانه هاي دور براي انسان امروز بياد گار گذاشتند.
در شرايط كنوني هرگاه مردم باميان با مردم ديگر ولايات هم سطح خودش مقايسه گردد،‌ مُهرتأييد بر ادعاي فوق گذاشته مي شود. امروز بسياري از مردم ديگر ولايات كشور مهد پرورش و تبارز خشونت و جنگ هستند. ولي باميان گهواره پرورش كبوتران صلح. تعداد از مردم ديگر ولايات زنان را در پشت پرده هاي ضخيم جنايت و خيانت پنهان كرده اند ولي مردم باميان بعنوان انسانهاي مستعد براي قشر اناث حقوق سياسي، ‌اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي ميدهند. در برخي از ولايات دروازه هاي مكاتب بروي نسل جوان اين مملكت بخصوص دختران بسته مي شود ولي مردم باميان علارغم فقر و محروميت فرزندان شان را به مكاتب ميفرستند. مردم بعضي از ولايات برضد علم و معرفت قد علم نموده و دروازه هاي مكاتب را بسته و آنها را آتش ميزنند ولي مردم باميان قوي ترين همكار دولت در اين زمينه مي باشد. مردم برخي از ولايات در تظاهرات هاي شان جان انسان هاي بي گناه ديگر را گرفته  و بر عابرين و افرد ساكن در آن محل صدمه و زيان ميرسانند ولي مردم باميان «آموزگار بزرگ تظاهرات مدني و مسالمت آميز» مي باشند. مردم باميان از پروسه ادغام مجدد و جمع آوري اسلحه بشدت استقبال كردند و براي تشكيل يك جامعه آرماني مدني (مدينه فاضله) اسلحه شان را تسليم دولت نمودند ولي مردم اين ولايت توسط بعضي از مردم  ولايات همجوار خودش كه مسلح به اسلحه  غير قانوني هستند شكار مي شوند. مردم باميان قانون اساسي كشور را كه يك وثيقه ملي و متعلق به تمام مردم افغانستان مي باشد؛ پذيرفته و بدان عمل مي نمايند ولي برخي از مردم اين كشور آن را قبول نداشته و بدان عمل نمي كنند. و همين طور موارد ديگر.
اين مقايسه تفاوت هاي فاحش مردم  باميان را نسبت به مردم ولايات هم سطح آن،‌ نمايان كرده و مدنيت  انديشي مردم اين سرزمين را به نمايش مي گذارد.  با وجود اين همه فرصت هايكه در باميان براي ايجاد يك تمدن بزرگ انساني مساعد است، تبعيض، تعصب و بي توجهي حكومت مركزي فاحش و گسترده مي باشد. مورد كه شهيد جواد ضحاك در يافته بود و سالها برعليه نابرابري  و تعصبي كه از طرف دولت مركزي اعمال مي شود، فرياد زد تا اينكه دست هاي مرموز صداي او را خواموش كردند.
جواد ضحاك  از آدرس شوراي ولايتي باميان، در رأس منتقدين دولت مركزي و محلي قرار داشت. و بدين باور بود كه ريشه  بي عدالتي، تعصب، حق تلفي و تبعيض، دولت مركزي افغانستان است. و دليل آن را در تخصيص بودجه هاي نابرابر و نامتوازن بين ولايت باميان (باميان و ولايات هم سطح )  و در ديگر ولايات بيان مي كرد.
جواد ضحاك با وجود اينكه تحصيلات عالي و رتبه علمي نداشت و از نعمت هاي را كه سند فراغت دانشگاه، نصيب افراد كرده و عده اي كثيري از آنان را در جهل مركب فرو مي برد، بي بهره بود، ولي روح زمانش را عميق درك ميكرد، در زمان خودش زندگي كرده و با آن آشنا بود و به خوبي ميدانيست كه تبعيض از جانب كيها و از چه نواحي روا داشته مي شود و چگونه ميتوان با آن مبارزه نمود. و به خوبي با جريانات سياسي و اجتماعي كشور و مردمش آشنا بود. گذشته را ميدانيست و آينده را نيز پيش بيني ميكرد.
جواد ضحاك از محروميت مردم بشدت رنج ميبرد و بي عدالتي ها و نابرابري هاي زمان او را عصياني كرده و انديشه اش را بي قرار ساخته بود. شجاعت، ‌ايثار،  قاطعيت در تصميم و خدمت به مردم از جمله اوصاف برجسته اي او بود.
جواد ضحاك در يافته بود كه در ولايت باميان پروژه هاي انكشافي بصورت سطحي و نا كار آمد تطبيق مي شود و از اين رو رياست هاي حكومت محلي باميان را مقصر ميدانيست و بركيفيت پروژه ها تأكيد ميكرد. وجود او؛ يكي از اسباب هراس رياست هاي دواير دولتي به حساب مي آمد چنانچه يكي از وكلاي شوراي ولايتي باميان حكايت مي كند : « وقتي جواد ضحاك يك رئيس را در شوراي ولايتي ميخواست و از جريان و چگونگي تطبيق يك پرو‍ژه سوال مي كرد،‌ رئيس از ترس برخود مي لرزيد و لي بعد از او چنين نيست.» و اين مقايسه، تفاوت هاي جواد ضحاك را با ساير وكلاي اسبق و فعلي شوراي و لايتي باميان بخوبي نشان ميدهد. و  اين هراس از آنجا ريشه ميگرفت كه جواد ضحاك اهل معامله و ترس نبود و همانند بسياريها كه « لقمه اي نانش بدهند و زين و افسارش نمايند » نبود و در صورت يابيدن اختلاسي،‌ ضعفي، رشوه ستاني اي، كاهش فعاليت نسبت به قرار داد، افشا ميكرد و تا آخير ين حد، جريان را تعقيب مي نمود و هيچ هراسي هم نداشت،‌ تا حق به ذيحق برگردد.
و نير جواد ضحاك در يافته بود كه رئيس جمهور و اعضاي كابينه  در طول ده سال گذشته، بصورت موسمي براي سياحت، گشت زني  و يا كمپاين انتخاباتي در باميان آمده و مي آيند،‌ براي مردم و دولت محلي پروژه هاي چند مليون دالري را وعده ميدهند و وعده ها در مرحله حرف باقي مي ماند و هيچگاهي جنبه عملي اش  مد نظر نبوده و عملي نشده است. چنانچه خودش در سال 1389 در مصاحبه اي با « ماهنامه جوانان باميان » ميگويد :
«... براي اولين بار ده  دوران حكومت انتقالي جناب رئيس جمهور وقتي كه آمدند در همي چوك شهداي باميان دراينجي سخنراني كدند چند چيز ره،  ده مردم باميان وعده دادند، برق سرك، پوهنتون ... در جه دو شدن ولايت باميان بوده،  ايناره خودش ده سخنراني خو وعده دادند كه مه به محظي كه كابل رافتوم بري شما اي وعده ره عملي موكنوم كه ده  سال از اين وعده رئيس جمهورگذشته و بعد از او دو بار دگم كه ده باميان آمده همي وعده را دادند مكررا.  نماينداي مردم باميان، كلانا، متنفذين كه ده ارگِ رياست جمهوري رفتند همين وعده ره دادند كه برق شامل از همي وعده بودند متأسفانه هيچ يكي از وعده هاي رئيس جمهور تاهنوز ده باميان عملي نشده. نمي فاموم دليلش چيه؟ رئيس صاحب جمهور هم مثل وزير انژي و آب،  برخورد مي كنند كه او ده پلان كاري[ اش ] سي و سه ولايت است يعني ولايت سي و چهارم كه باميان باشه به رسميت نمي شناسه و هيچگونه پلان كاري براي ولايت باميان نداره ...»
جواد ضحاك حد اكثر تلاش خويش را براي رسيدن بخواسته هاي برحق مردم باميان از آدرس شوراي ولايتي انجام داد. اعتراض جدّي در مقابل مقامات دولت مركزي،‌ تظاهرات گسترده، اعتصاب و خيمه نشيني؛ كار هاي بود كه او انجام داد و اين فعاليت هاي مطابق با نظام دموكراسي و اصول پذيرفته شده آن در سطح جهاني بود كه او خود را با آن مطابقت داده بود  و با هيچ كسي معامله نكرده و خود را بفروش نرسايند و تا آخرين توان عزمش استوار باقي ماند.
در ولايت باميان، افراد دخيل در امورات اجتماعي بدسته هاي مختلف تقسيم مي شوند  و ميتوان بصراحت بيان داشت كه جواد ضحاك خود به تنهايي دسته اي را تشكيل ميداد و تنها بود و در طول حياتش توسط ديگران درك نگرديد چنانچه اين يكي از مشخصات شخصيت ها مي باشد كه بامرگ وجود فزيكي شان،‌ شخصيت معنوي آنان متولد مي شود.
 شيوه هاي رفتاري جواد ضحاك؛ با ديگران فرق هاي برجسته و فاحشي داشت و خصوصيات شخصيتي او با تفاوت محدوديت، مشابه رفتار هاي بابه مزاري بود گويا شهيد ضحاك دست پروده او و انقلاب او بوده است. ما در اينجا برخي از دسته ها و تفاوت ها را بيان ميداريم :
دسته منافع شخصي طلب. اين گروه در تمام امورات،  بدنبال پركردن جيب خود هستند. منافع شخصي را در هر شرايطي برمنافع اجتماعي و گروهي ترجيح ميدهند. اگر خواستن منافع جامعه در تقابل با منافع شخصي شان قرار داشته باشد و يا منافع اجتماعي منفعت شخصي شان را در پي نداشته و يا هم نفي كند؛ قطعاً منافع فردي شان را ترجيح داده و بر منافع عامه خط بطلان مي كشند. اين گروه منافع شخصي خود شان را ميخواهند ولو با اتلاف منافع ديگران، زير پاشدن قوانين و... انسانهاي منفعت طلب كساني هستند كه از دهن شان بوي گند و عفن اجساد مردار بيرون آمده و خلق خدا را از اطرافش متفرق مي سازد.
جواد ضحاك شامل اين گروه منفعت طلب نبود. و منافع شخصي خودش را همواره قرباني منافع جامعه ميكرد. افرادي كه فقط بدنبال منافع شخصي و همواره در فكر پركردن جيب شان بودند،‌ در نزد شهيد ضحاك پرازيت هاي به حساب مي آمدند كه در جان خلق افتاده و در جستجوي بلعيدن منافع عامه مردم هستند.
دسته مقام خواه. اين دسته هدف شان از انجام همه اي فعاليت ها؛ رسيدن به يك مقام است. و مقام را مي پرستند. و عاشق اين اند كه كسي آنان را رئيس،‌ مدير و .. خطاب كنند. و براي رسيدن به مقام و منصب هرشيء ارزشمندي را قرباني مي كنند و از هيچ گونه سياستي كاذب و دروغ ابا نمي ورزند. و از مقام شان براي خورد كردن ديگران سوء استفاده نموده و فخر مي فروشند. افراد مقام طلب و منصب پرست؛ وارثات و فرزندان فرعون اند كه در جريان رود خانه تاريخ، بياري او شتافته و پرچم فرعوني  را به اهتزاز در مي آورند.
جواد ضحاك از اين دسته  نيز نبود. در دوره هاي كه رياست شوراي ولايتي را بعهده داشت اين حرف از او شنيده نشد كه « من رئيس شوراي ولايتي هستم !» بلكه به رياست و مقام يك موقف مسووليت آفرين نگاه ميكرد و جايگاهي كه بايد براي مردم خدمت شود. اين حرف او را همگان شنيده اند كه ميگفت « وكالت در شوراي ولايتي مساوي با مزدوري مردم است و اگر مزدور خدمت خوب انجام دهد مردم او را دوباره  انتخاب مي كنند و اگرنه؛ نه.»
دسته شهرت طلب. اين دسته براي كسب شهرت و نام فعاليت مي نمايند. هدف شان جا افتادن در بين توده ها است نه خدمت به آنها. براي كسب شهرت در عرصه اند.  اگر نام شان در مخاطره افتد از هرنوع عمل ورفتاري كه منافع مردم در آن نهفته است، دوري مي كنند. همواره مواظب ديگران اند كه در باره شان چه قضاوتي انجام ميدهند و انديشه خويش را مطابق با بينش متحجرانه و اكثراً كور توده هاي مردم عوام عيار مي كنند. اينها بقول شريعتي نمي توانند به مردم خدمت كنند. اينها عوام فريب اند و دنبال وجهه و جلو افتادن مي باشند و هدف شان كسب منافع شخصي از طريق شهرت است. افراد شهرت طلب كساني هستند كه خود خواهي شان ديوار محكمي در مقابل مردم خواهي قرار دارد.
جواد ضحاك با اينكه كارهاي مفيدي براي مرم انجام داد ولي هرگز كاركرد هايش را برخ ديگران نكشانيد. و هرگز نگفت كه « من جواد ضحاك چنين كردم و چنان ». چونكه او از محروميت، فقرو تبعيض رنج مي برد و تمام فعاليت هايش براي برطرف نمودن اين رنج بود. و دنبال شهرت، نام،‌ وجهه و جلو افتادن نبود. زيرا فعاليت براي آسايش مردم و كار براي كسب شهرت و نام در تضاد اند.
دسته معامله گر. اين دسته اي از اشخاص همواره در جستجوي معاملات غير قانوني هستند و معاملات غير قانوني هميشه در خفا انجام مي گيرد و از ديگر خصوصيات آن اين است كه منافع فرد را تضمين مي كند و منعت عامه را تضعيف. منظور ما از « معامله گر» كسي است كه اين نوع معاملات را براي بدست آوردن منافع شخصي شان انجام ميدهند و انجام دادن معاملات قانوني ستوده است. يكي از ريشه هاي فساد اداري نيز انجام معاملات غير قانوني و عقد قرارداد هاي مشكوك است كه در ظاهر چيزي و در باطن چيز ديگر است. انسانهاي معامله گر، مارهاي نيش داري هستند كه نيش شان را در عمق استخوان عامه مردم فرو برده و مغز استخوان آنها را مسموم مي كنند.
جواد ضحاك شامل اين دسته نبود و در هيچ موقفي معامله نكرد. وقتي هزاران تن درتظاهرات ها از دنبال او حركت ميكردند ايمان داشتند كه او معامله گر نيست و حضور شان را معامله نمي كند و با اين ايمان شركت ميكردند.  
دسته جبون و ترسو. ترس قاتل استعداد هاي آدمي اند. ترس؛ مانع بزرگي در مسير رسيدن به اهداف متعالي انساني است.  ترس قاتل بيرحمي است كه قبل از تولد، استعداد هاي انسان را ذبح مي كند.  دسته  ترسو و جبون نه كاري براي مردم انجام داده مي توانند و نه هم براي خود شان. اين دسته ممكن است طرح هاي براي بيرون رفت از نابساماني هاي زمان شان داشته باشند ولي در جلسات و معركه ها، گنگ و لال هاي هستند كه گويا از مادر چنين زاده  شده اند. اكثراً ترس زاده اي خطرات و بيم از دست رفتن منافع مادي، مقام و موقف شخصي مي باشد.
بدون شك جواد ضحاك يك آدم نترس بود. نه پول داشت كه فكر از دست رفتن آن ترسو بارش آورد و نه مقام پرست بود كه فكرِ از دست رفتن مقام، او را ترسو و محافظه كار بسازد. جرئت و شجاعت او همواره ستوده ني است.
دسته چاپلوس. اين دسته با اينكه دراكثريت اند در اقليت اند. چاپلوسي يعني نسبت دادن نيكويي ها، به كسي كه او فاقد آن اوصاف پسنديده است. چاپلوسي يعني احترام بكسي كه او شايسته حرمت نيست. چاپلوسي يعني پاك كردن كفشهاي كثيفي كسي كه او از ما موقف بالاتر دارد. چاپلوسي يعني تعريف و تمجيد از شخص ناشايستي كه شايد از او منفعتي به ما برسد و يا مقام و موقف ما توسط او حفظ شود. برزيشتي چاپلوسي و چاپلوس همين بس كه پيامبر عاليقدر اسلام فرمود « بصورت چاپلوسان خاك بپاشيد »  با اين تعاريف ميتوان چاپلوسان را شناسايي كرده و مطابق با دستور پيامبر، بصورت شان خاك پاشيد.
امّا جواد ضحاك هرگز از اين دسته نبود. او بخوبي ميدانيست چاپلوسي شخصيت انسان را خورد و توليد بي اعتمادي مي نمايد. از اين رو در مقابل هيچ مقامي و هيچ كسي و با هيچ انگيزه اي چاپلوسي نمي كرد. مانند بعضي از چاپلوسان نبود كه در مقابل اين و آن با يك لحظه چاپلوسي تمام حيثيت و آبروي خود و مردمش را فداي كفشهاي رنگين و عفن آنها نمايد و يا مانند بعضي از كسان ديگر، براي حفظ مقام خودش از كسي خدايي ساخته و به پرستش او برخيزد. و يكي از رمز هاي تأثير گذار بودن شخصيت ضحاك هم در همين بود كه اوچاپلوسي نمي كرد و با اين كه سواد كافي نداشت ولفظ قلمي نمي گفت ولي جز براي بيان حقيقت لب باز نمي كرد و سخنانش را عاري از چاپلوسي بصورت صريح، روشن و مؤمن  بحرفهايش؛ بيان ميداشت.
دسته كتابخوان. عده اي از اين افراد كتاب زده شده و بقول شريعتي توسط كتاب الينه ( از خود بيگانه ) ميشوند يعني آنچه  در كتاب مي خوانند باور دارند ولي از جريانات اجتماعي،‌ سياسي و فرهنگي شان بي اطلاع اند و زمان شان را نمي شناشند چون در كتابهاي كه مطالعه مي نمايند، نوشته نشده است. مجموعه اطلاعات اين دسته را مطالب كتاب در هر رشته اي كه باشد تشكيل ميدهد و با جريانات كه در اطراف شان قرار داشته و لحظه به لحظه زندگي شان را متأثر مي سازد، بيگانه اند. وقتي از جريانات زمان خويش بي اطلاع وجاهل هستي، با انبار معلومات كتابي ات، مساوي با « حمار ناقل كتب » هستي كه جز رنج وزن آن چيزي برايت نصيب نمي شود.
جواد ضحاك از الينه شدن توسط كتاب در امان بود،‌ چون او  اهل مطالعه جريانات زندگي اش بود كه هرروز بگونه جديد تر زندگي خود و مرردمش از آن متأثر ميگشت. از دانش كتاب بي بهره بود و از دانش زندگي زمان و عصر خودش بهره مند، و مبارزات خويش را مطابق با آن عيار مي ساخت. گويا ميدانيست كه جاهل بودن بر امورات زمان و عصري كه در آن زندگي مي نمائيم بد تر از جاهل بودن برمطالب كتاب است.
دسته منتقد. انتقاد سازنده است. گروه هاي كه مورد انتقاد قرار ميگيرند؛ ضعف ها و كاستي هاي كه دارند متوجه مي شوند. ولي انتقاد بايد مستدل باشد و دلايل كافي براي اثبات مورد را كه انتقاد مي كند داشته باشد. اگر دلايل كافي براي اثبات ادعاي انتقادي وجود نداشته باشد و نتواند ادعايش را ثابت كند، ضربه انتقاد به فرد و نهاد منتقد ( انتقاد كننده ) بر مي گردد. و اگر چنين باشد اثرات انتقاد بصورت عموم كاسته مي شود كه بد بختانه در باميان بعضي از منتقدين بدليل اينكه ادعاي انتقادي شان را نتوانستند ثابت كنند، به معذرت خواهي پرداخته و انتقاد شان را پس گرفتند.
ما در سطور بالا بيان كرديم كه جواد ضحاك در رأس منتقدين دولت مركزي و محلي قرار داشت. ولي او بصورت دقيق، مستدل و منطقي انتقاد ميكرد. و قبل از آنيكه انتقاد كند ده ها دليل عقلي، منطقي، اسناد و مدارك تهيه ميكرد. و با انقاد هاي سطحي،‌كم ارزش و بي مدرك سخت مخالف بود. با توجه بر اين كه شوراي ولايتي يك نهاد انتقاد آفرين است و گهواره پروش انتقاد به حساب مي آيد جواد ضحاك به اين نقش شورا كاملا آشنا و ديدگاهش همواره انتقادي بود و با بينش انتقادي وارد صحنه ميشد. مانند بعضي هاي ديگر نبود كه از آدرس شوراي ولايتي به تعريفات بي مورد،‌ تمجيد هاي نا موجه و حتا چاپلوسي بپردازد. انتقاد جواد ضحاك همواره منطقي  و تأثير گذار  بود و در هر مورد كه انتقاد ميكرد، انتقادش را ثابت كرده و پي گيري مي نمود.
بنابراين، جواد ضحاك شامل دسته هاي اجتماعي كه در فوق مذكور شد،‌ نبود و همانطوريكه  قبلاً ذكر گرديد او به تنهاي دسته تأثير گذاري را تشكيل داده و روش هاي برخود اجتماعي منحصر بخودش را داشت. و در مقابل متعصبين و قاتلين عدالت با شجاعت تمام و غيرت مدام اعتراض نموده و مبارزه مي نمود.
اما اين كسي كه از بي عدالتي و نابرابري رنج مي برد، دست به تحصّن ميزد، ‌اعتراض ميكرد، آسايش مردم را ميخواست و بلند گوي آنان بود، در زير فشار ها و شكنجه هاي قساوت پيشگان، جان داد و به شهادت رسيد. و چه درد آور است كه بصورت دقيق مشخص نگرديد كه قاتل او كيست.
اكنون كسانيكه رسالت خون شهيد را بردوش دارند، و به خون خواهي از خون او برخواسته اند، شهيد براي زدودن گرد و غبار تبعيض از چهره آنان، براي احقاق حق آنان، براي پيدا كردن مسير عبور از اين كوچه هايكه فضاي آن را تاريك و سم پاشي كرده اند، زمينش را ميخ ها،‌ خنجر ها و تيغ ها فرش كرده اند، ديوارش را از ديو هاي آدم خوار ساخته اند و انسانهاي جلوي را با دشنه هاي وحشت و دندان هاي دهشت ميدرند، ‌جستجو نمايد؛ شكنجه ها و فشارها، شلاقها،‌ برچه ها و سنگ كوبيدن ها را تحمل كرد چه مسووليتي بدوش دارند؟
دادخواهي از خون شهداي برحق تاريخ افغانستان بخصوص خون گرم شهيد ضحاك كه در روي سنگ ها و خاك هاي انسان ستيز دره غوربند ريخت، مبارزه با هرنوع تبعيض و بي عدالتي، بلند گوي صداي مردم شدن وآسايش عامه را به قيمت جان خويش خواستن، ‌از جمله مسؤوليت هاي اند كه وارثين راستين شهدا بدوش دارند.

۱ نظر:

Unknown گفت...

بسیار عالی
قلمت رسا باد تولا گرامی