۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

در رابطه با محيط زيست باميان نظر شما چيست؟

شاروالي باميان ،‌ رياست محيط زيست  و شهروندان باميان دست بدست هم داده اند تا شهر را پاك نگهدارند !!
‌نظر شما چيست ؟
شهروندان از كثافات داني هاي هايكه توسط شهروالي تهيه شده استفاده نمي كنند ،‌ در عوض اينكه زباله ها را در زباله داني ها بي اندازند ،‌آنها را در بين جويه ها مي اندازند و در فصل زمستان كه آب در جويه ها جريان ندارد ،‌جويه ها داخل بازار پر از زباله ها مي باشد.
تمام اشغالي ها و زباله ها در همان نزديكي شهر و در كنار ساختمانها  انباشته مي شود ، محيط زيست و شاروالي گويا در اين شهر وجود ندارد

كثافات از مرغ فروشي ها و غيره بدريا انداخته ميشود
از سلماني ها ،‌كثافات و موهاي تراشيده شده در جاي مناسب انداخته نمي شود

زباله ها در اين شهر در جاي مناسب انداخته نمي شود ،‌كثافات را در جاي مي اندازند كه عابرين از آنجا عبور نمو ده  و كنار دريا مي باشد





۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

علامه بلخي و نگاهي او به جوان



بی رنج و محنت نگذرد یکدم زایّام جوان
زهر جفای زندگی شهد است برکام جوان
علامه شهید سید اسماعیل بلخی ، در بیت فوق طول حیات و زندگی جوان را در آمیخته  و توئم با محنت و رنج دانسته و بدین باور است که تمامیی زنج و محنت را که نابسامانی های زمان براو تحمیل می کند و حتا زهر جفای زندگی ، در کام و ذایقه جوان شیرین و شهد بوده و آن را با جرئت سر میکشد.
بدون شک ، زندگی جوان عاری از مشکلات نبوده و درهر قدم این مسیر ، دشواری ها و خطرات نهفته است و بیم آن میرود ، کمر جوان را خم کند ، او را از حرکت باز دارد ، مانع رسیدن او به اهداف متعالی اش گردد و حتا ممکن است بر اثر فشارها و شکنجه های زندگی ، جوان خسته شده و خود را از درگیری های زندگی کنار بکشد .
اما علامه بلخی جوان کسی را میداند که او از رنج و محنت استقبال می کند ، از رنجها و درد هادرس می گیرد ، جوان بدین باور است که زندگی  عجین شدۀ با درد ، محنت و رنج است ، پس باید خود را با تمام نابسامانی های زندگی عیار نموده و وفق داد ، جوان میداند که بجز مقابله ، تهاجم و صبر در مقابل رنج و درد راهی وجود ندارد .
همین جوان است که  از شکست های درد آور، بسوی موفقیت های بی پایان  پرواز میکند ، همین جوان است که کوله بار مسوولیت اسلامی و انسانی بدوش ، جان میدهد ، همین جوان است که برای انجام مأموریت و رسالت که دارد ،در زندانها می پوسد ولی صحنه را ترک نمی کند  ، هین جوان است که برعلیه نابسامانی های زمانش قیام نموده و مسیر جدید را برای آسایش ملتش باز نموده و راهای نو  را گام میزند. همین جوان است که قالبهای کهنه اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی ، دینی و علمی را در هم شکسته و قالبهای نو ، جدید و متناسب با نیاز زمان پی می ریزد ، همین جوان است که در مقابل ظلمت غالب شده و  خورشید معرفت از شام او طلوع می کند ، علامه بلخی چه زیبا در وصف این جوان موفق سخن میگوید :
در تنگنای امتحان مغلوب ظلمت کی شود
انوار صبح معرفت پیداست از شام جوان
زندگی برای جوان میدان مبارزه بوده  و اسلحه ای که در این مبارزه بکار گرفته میشود تفکر و اندیشه اوست ، زندگی میدان جنگ اندیشه هاست و جوان با اسلحه جدید  وارد آن می شود ، گذشتن از خود شرط  اول جوان بودن  و شرکت در این میدان است ، علامه بلخی جوانان را که ظاهرا جوان جلوه می نماید ولی ایثار و فداکاری نداشته باشد ، جوان نمیداند چنانچه می فرماید:
آنکس که از خود نگذرد نام جوان بر وی منه
شرم است هر  بیدرد را برخود نهد نام جوان
از خود گذشتن برای چه ؟ برای چه باید خود را فدا کرد؟ فداکاری و ایثار برای چه ؟ بدون شک فداکاری برای ارزشهای اسلامی و انسانی ، ایثار برای حفظ کرامت انسانی ، گذشتن از خود برای اینکه جامعه انسانی به ارزشهای بالاتر دست یابند، فدا کردن خود برای حفظ هنجار های اسلامی و انسانی ، تحمل رنج ها و محنت ها برای اینکه دیگران از آنها دور باشند و به رنج انداختن خود برای آسایش دیگران ، از دیگر خصوصیات و اوصافی است که علامه بلخی برای جوان بر می شمارد.
از جانب دیگر به باور علامه کسانیکه " درد " ندارند  و بی درد هستند ، آنها را جوان ندانسته و شرم آور میداند که آنان خود را جوان بنامند، پس این درد چیست ؟ و چه تأثیرات می تواند داشته باشد ؟ چرا داشتن درد یکی از اوصاف جوان بودن شمرده می شود؟
در اینجا مقصد از درد ، درد روحی است ، نه درد جسمی و درد روحی یعنی احساس محرومیت ,احساس عقب ماندگی از رقیب, احساس که تلاش , حرکت , بیداری , بصیرت وبینائی را درپی دارد, احساس داشتن آنچه راکه باید داشته باشیم امّا نداریم ,احساس بودن آنچنان راکه باید باشیم ولی نیستیم , احساس محروميت در واقع اولين قدم نجات از محروميت است.
هرگاه این احساس های پاک ومقدس ازفرط نابسامانی، روی یک فرد هجوم آورده و تراکم یابد و روح اورا ناآرام , متحرک , انقلابی ,گستاخ وپرشور گرداند , همین احساس ها " درد" وآن فرد حسّاس " دردمند " گفته میشود ، چنانچه حضرت شاملو می فرمایدکه : " کوه با نخستین سنگ آغاز می شود و انسان با نخستین درد"
بنا براین داشتن درد یکی از ویژگی های مهم جوان بوده و از اهمیت خاص برخوردار است ، بدون شک جوان تا احساس محرومیت نکند ، از محرومیت نجات نمی یابد ، جوان تا زمانیکه جهل و دانی خودش را احساس نکند ، دانا نمی شود و نبود درد ، دردیست بی درمان، چنانچه علامه ميفرمايد :
نكته اي زرباب درد آموختم
دردبي دردي ، بلايي بوده است
از خصوصیات دیگر جوان ، خواسته های بی پایان جسمی اوست که در قالب امیال جنسی تبارز می یابد ، خطر ویرانگر و نابود کنندۀ که همواره جوان را تهدید به نابودی می کند ، پاسخ مثبت گفتن به خواسته های نا مشروع و ناهنجار جنسی است که جوان را به یک بوالهوس تبدیل نموده وصفت حیوانی را در او رشد می دهد .
دین اسلام به نیازمندی جنسی انسان بی توجه نبوده و نه چون بودا و راهبین آنرا نادیده گرفته است و نه هم همانند مکتب سکس والیته فروید ، اشباع آن را بدون قید و شرط دانسته است ، بلکه حد اعتدال را رعایت نموده و خواسته است این نیاز انسان از طریق ازدواج و انتخاب همسر اشباع گردیده و نظام خانواده پایه گذاری شود.
علامه بلخی ، بوالهوسی را از شأن جوان دور دانسته و او را از قید و بند زلفان که آویزه هر دستی می شوند و فاقد ارزشهای متعالی انسانی اند ، بدور دانسته و آزادی مشرب را سرو گل اندام جوان میداند:
چون بوالهوس که میرود در بند زلف هر صنم
آزادی مشرب بود سرو گل اندام جوان
همین جوان واقعی و موفق که از قید و بند زلفان شهوت نجات یافته است می تواند جام هوس و شهوت را ، که حتا محفل یاران دغل بازش را آراسته و زینت کاذب داده است بشکند:
در بزم یاران دغل ، جام هوس را بشکند
جام شهادت می دهد آخر سرانجام جوان
جوان ،  روشنفکر زمانش بوده و برعلیه جمودی اندیشه ها یورش بورده و حصار های آهنین اندیشه ها را در هم شکسته است ، جوان مجاهد قرن خود بوده و زنجیر های جهل دیو سیاه ، که فرمان قتل او را صادر کرده بودند پاره نموده  و فرشته نجات مردم از گمراهی بوده  و این افتخارات با قبول زندانها و شکنجه ها بدست آمده و دشواریهای سخت را تحمل نموده و بعد از اعدام شان جشن رهایی از قید و بند تحجر و جهل بپا کرده اند ، گویا گفته علامه بلخی تحقق یابیده که میگفت :
هم محتسب ، هم مستبد باید بداند که عاقبت
جشن دیگر دارد زپی امروز اعدام جوان
امروز که حکومت استبدادی وجابرانه نیست ، ظلم و استبداد نیست ، اختناق ، جور و اجحاف نیست ، پس اعدام جوان به چه معنا میباشد؟ سخن گفتن از اعدام جوان یعنی چه ؟
بدون شک اعدام اندیشه ها خطرناک تر از اعدام جسمها  هست ، اعدام اندیشه هاست که جامعه را دچار رکود فکری می کند ، اعدام اندیشه های جوان به منزله گرفتن روح متحرک جامعه است ، كه محتسب  زمينه آن را فراهم نموده و مستبد شخصيت وانديشه ها را بدار ميكشد.
اگر انديشه هاي جوان اعدام و مسموم نشوند و قدرت باالقوۀ که در آنان هست ،  به انرژی باالفعل تبدیل گردد میتواند تحول عظیمی در عرصه های مختلف باز سازی زندگی ایجاد نماید و مسیر دشواری را باسرعت بپیماید و تنها جوانان افغانستان می توانند این کشور را ، بازسازی نموده و اقتدار بخشند :
از دوری منزل مرا واعظ ، مترسان آنقدر
صدساله ره طی می کند باعزم ، یک گام جوان.
بنا بر اين نقش جوان در مسير رسيدن به كاروان تمدن بشريت كليدي است و اكنون جوان قافله سالار كارواني مي شود كه بدليل گم كردن راه از ديگران عقب مانده است و او در صورت موفق است كه را درست را تشخيص داده و انتخاب نمايد و اگر خود راه را گم كند ،چه خدمتي به ره گم كردگان انجام خواهد داد؟
هان اي جوان ! بكوش بيابي رهي درست
گم كرده ره به مردم ره گم چه ميكند؟

۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

فال نيك

من فال نیک گیرم بی اعتنایی ات را
توجیه جورسازم هر بی وفایی ات را
صدها گره بستم مویت به طول عمرم
از کوچه ها شنیدم تا غمسرایی ات را
پنهان بطول عمرم چون ماه زیر ابری
درزیر اشک سازم داغ جدایی ات را
خورشید زندگی ام اندر فراز عمری
یک بار اگرببینم چشم خماری ات را
ظرف زمان شکستم هم ازمکان چنینم
بردوجهان نبخشم وقت خیالی ات را
درخواب ناز بودی چشم فلک بسویی
زاغوش گرم چیدم عطرپگاهی ات را
اغیار بی مروت قتال این محبت
تفسیر سوء نمودند عاشق گرایی ات را
بردم گمان که شاید از ساکنان خلدی
برتاق عرش دیدم تامن نشانی ات را

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

اجازه بده در آغوش فرشته آسایت مکان گیرم

برگرفته شده از :
نامه گوته شاعر المانی به شارلوت فن اشتاین:

پریشان شدم وقتکه دیدم از سوی تو هیچ سخن امید بخشی نمی رسد ،


خانم گرامی مانع نشو از اینکه دوستت بدارم ،

بمن بگو سرنوشت را چه خیالی د رسر است؟

بمن بگو کدام نیرو مرا بسوی تو می کشد ؟

چنانکه گویا من و تو در گذشته ها خویشاوند بودیم

من هرچه هستم تو آینده ام را تعیین کردی

روانم را به هیجان آوردی

اکنون که چنین است مرا بخوان با نگاهی

ای که سرنوشتم را میدانی، مرا بپذیر

خون تب آلودم را بخواه

دستم را بدست گیر و بسوی خویش بکشان

اجازه بده در آغوش فرشته آسایت مکان گیرم

در پناه محبت تو، محنت عمر را از یاد ببرم

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

مرغک دل

باز در گوشم رسید افسانه ات
باز شد اندیشه ام دیوانه ات
این سگان کوچه را اطعام کن
تا کنم طوّاف دور خانه ات
کن مزیین محفلی با شمع عشق
عاشق آتش بود پروانه ات
لب مبند و رخ متاب ای ماه من
تاببوسم من لبان و شانه ات
دام صیّادی بزیر خاک کن
تا بچیند مرغک دل دانه ات
دانۀ زنجیر روی استخوان
باز پیچیدی به پا زولانه ات
در دل شب خاطر افسرده ام
بوسه ها چید از لبان لاله ات

گرفتاری دل

دل گشته گرفتار دوچشمان سیاهت
خواهد که کند این تن و جانم به فدایت
بعدی که دلم بسته یی در تار دوگیسو
لذت برد این دل بسی از جور و جفایت
کی شوه کنم از ستم و سوزش هجران
در مسلخ عشق تو گناه است ، شکایت
دل شفته و خود باخته یی حسن و جمالت
با عطر نگاه تو کند گرچه قناعت
قامت بنما ، غرق گناه است " تولا"
شاید شود از دیدنت ای شوخ هدایت

دوست ، برای دوست داشتن

چون شدم من محرم اسرار دوست
دین و دنیا کرده ام ایثار دوست
از جمالش درد بی درمان شفاست
زین جهت باشم پی دیدار دوست
بی بهایم میخرد ، یا چون غلامم می برد
خود فروشم بر سر بازار دوست
گر عصای من حریف از کف برد
میزنم من تکیه بر دیوار دوست
گربچشم غیر بیند ، یاکه سودایم کند
جان فدای دیدن اغیار دوست